اقا این اتفاق هیییچ موقع از ذهن من پاک نمیشه الان که ۲۱ سالمه... خیلی بچه بودم شاید کلاس اول هم نمیرفتم چیزی که تو ذهنمه فکر میکنم محرم بود یا روضه بود که با مامانم به مسجد محلمون رفتیم... یعنی یاد چیزی که دیدم میافتم موهای تنم سیخ میشه هنوز
حس میکنم محرم نبود😐 یکی فوت شده بود تو مسجد مراسم گرفته بودن براش بعد منم کنار مامانم نشسته بودم اون مسجد هم خیلی قدیمی بود و فضاش کوچیک
روبه روی ما چند تا خانم با چادر مشکی داشتن گریه میکردن چیزی که من دیدم گوشه مسجد یه موجود بزرگ و زمخت انگار که سرش گاو یا یه همچین حیوونی بود بدنش هم شبیه حیوون بود هم نبود😑 یعنی قابل توصیف نیست بزرگ و گرد بود دراز کشیده بود و یه پارچه سیاه دورش بود هی رو زمین قلت میزد و به طرز وحشتتتتتناکی ناله میکرد عربده میزد
جسمش خیلی سنگین و گنده بود و یه موجود نامعلوم ولی ترسنااااک بود چهرش دیده نمیشد انگار که خیلی تحت فشار بود و یه دردی میکشید چون مدام خودشو غلت میداد روی زمین تو دید هیچ کس هم نبود
و من اون موقع حتی نترسیدم الان که هر موقع یادم میاد به معنای واقعی برگام میریزه و حالم خراب میشه
یعنی چی بود اون موجود تو مسجد چیکار میکرد چرا ناله میکرد چرااااا تا الان تو مغز لعنتی من مونده و از یادم نمیرههه😐😑