یاد زندایی خودم افتادم
پارسال شهریور ماه گفت الا و بلا شب بیا خونه ما بمون
کارای عجیب میکرد
ورداشت خوش خاب تختشو آورد انداخت زیر من قشنگ جا درست کرد گفت بخاب
بعد صبح پاشدم دیدم یه سینی پررررر گذاشته بالا سرم
چایی،چنددد مدل مربا،کره،خامه،پنیرو چی و چی
برا اولییین بار با همچین صحنه های مواجه شدم چقدم ذوق داشتم
نگو ... و داشته دعا معا خورونده به من
اینو فهمیدم انقد قلبم شکست..!
ای بابا🧑🦯