دعوا با جاری

فکرشو بکن من خونم ازشون دوره کار شوهرم از پدرشوهرم جداست از برادرشوهرم جداست فقط شوهرم مغازه باباشو بهش اجاره میده من هر بار رفتم مسافرت از دل و دماغ و همه جام در اوردن ک میری پولای بچمونو خرج میکنی لباس جدید میخریدم میپوشیدم خوب پولای بچمو خرج میکنی خلاصه خستم میکنن منم این آخری دیگ جلوشون واستادم ب مادرشوهرم گفتم اصلا ب شما ربطی ندارد ما کجا میریم و نمیریم یا چی می‌پوشیم یا چقدر خرج میکنین مگه من ب زندگی شما کار دارم که شما اینقدر سرتون تو زندگی منه هر وقت ما مشکلی داشتیم گفتی ب ما ربطی نداره هر وقت ما خوش بودیم اومدی ریدی ب اعصابم ول کن دیگه خستم کردی اونم گفت من نمیگم بابا میگه همه این حرفارو گفتم بلاخره شماهم معاون بابا هستی در نخ دادن فک نکن من نمی‌فهممم دیگ از اون موقع قهریم خیلی ام خوشحالم از اینکه بلاخره بعداز ده سال جلوش واستادم 👍👌

خب توام ی چیزی بگو یا ب شوهرت بگو ب مامانش بگه چیکار ب زندگی ما داری زنم برده شما ک نیست