چهارشنبه تولدش بود کلی نقشه داشتیم با بچه هام واسش جشن بگیریم . برادرش زنگ زد ی تصادف کوچک کردن که هنشونم سالمن چیزیشون نشده خونشون دو ساعت فاصله داره. اقا پاشد رفت خونه برادرش ک برم کمک حالش . ماهم دیروز کلی خونه تزیین کردیم کیک مرغ و دسر و کیک تولد اماده کردیم با کلی دوق و خستگی. دیشب زنگ زدم گفت خونه داداشم هستم منم گفتم باشه دو روز دیگم تعطیلی بمون اصلا چرا میای خونه. گفت باشه شما راضی باشین میمونم. دلم گرفته. حالا امروزم الان پسرم زنگ زد گفت معلوم نیس کی بیام. خیلی ناداحتم بچه هامم طفلی منتظرن اون بیاد ک کیک بخورن و مهمونی.
دلم میخواد زنگ بزتم کلی فحش نثارش کنم ولی بده. چه کنم . زنگ زدم نیومدی میگه نه هتوز.
چقدر این بشر بیشعوره ما رو سه روز توی خونه کاشته . چقدر زن داداشش کیف کنه ک شازده ما رو تنها گذاشته