اونقدر گفتم یا ودود🥲از شهرمون تا مشهد کلا میگفتم
جریانش تو تاپیکام هست...
مشهد بود واسه ۴۸ ام بعدش امد شهرمون گفت دیگه بسه خسته شدم میخوام تنها باشم از این فازا کشیدم بیرون... التماسش کردم به پاش افتادم به همه دوستاش گفتم باهاش حرف بزنین جلو اونا بدجوری خوردم کرد غرورمو شکست الان از مغازه ای هم ک کار میکردع رفته...
پسر با پسر متفاوته بعضیا واقعا شانس دارن مثل دوستم وقتی با رلش کات بود دوراشو زد رلشم کمی فهمید برگشت بهشت بازم عاشقشه یکی مثل رل من سر هیچ پوچ گذاشت رفت
بتونی به نبودنش عادت کنی برات خيلي خوبه الان داغی چيزي جز بازگشت اون آرومت نمیکنه ولی برگرده هم همیشه سرت جلوش پائینه، اونم هر کاري دلش حواست بعدا می‌تونه انجام بده بدون اینکه ازت ترسی داشته باشه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
36 ثانیه پیش
36 ثانیه پیش
36 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز