من همینطور پنج شنبه بود رفته بودم امام زاده سرخاک خیلی هم دلم گرفته بود
مثل همیشه هفت تا سوره قدر خوندم برا رفتگان بعد سرخاک بعدم رفتم یکجا نشستم سوره یس خوندم بعدم سلام دادم بع امامزاده
جلو درم یک دختره رو ویلچر بود هر پنج شنبه و جمعه میدیدمش هیچی یک دوتومنی بیشتر نداشتم دادم بهش درواقع پول خود مادرم بود خدابیامرزتش
قصد خاصی هم نداشتم گفتم برای خودت دیگه برسه
شبش که خوابیدم
خواب عجیبی بود
هر شب خوابشو میدیدم که مثلا اخم میکنه یا کاری داره یا میدیدم زندست برگشته و...ولی یک طرفه بود
دیگه شب واقعا عجیب بود تو خواب دلم خواست بغلش کنم و ببوسمش و تو خواب سرگردون بودم بعد یک جا بود داشت از خدا گله میکرد منم پای صحبتش گفتم همه اینا ک..صشعره و یکسری حرف دیگه زدم یادم رفته یک خانومه بود با دخترش فکر کنم خانومه فوت شده بود بعد دختره گفت راست میگه (فکر کنم گفتم تا خدا نخواد یک برگم رو زمین نمی افته)
بعد تو همون خواب انگار یک اراده خاصی بود داشت به حرفامون گوش میداد بعد نمی دونم به خاطر حرفم بود یا چیز دیگه اجازه داد قشنگ ارادشو حس کردم ببعدم مامانم گفت برا اولین باره اینطوری همو می بینیم اجازه دادن
بعدم همو بغل کردیم و بوسیدمش تا تموم شد جدامون کردن انگار دونفر منو گرفتن به سمت اسمون بردن
بعد برگشتن به بدنمم حس کردم