با مادرم قرار شد بریم داروخونه سر راه گیلاوند انقدر اونجا غر زد مسئول داروخونه بهش گفت خانوم مشکلتون چیه الان؟حالتون بده؟چیزی شده؟بعدم اومدیم انقدر عجله کرد نزاشت بفهمم چی دارم میگیرم.حالم بده بخدا.اومدیم شروع کرد چنگ انداختن دستم که انگشتم خون اومد مالید به لباسم.جوری تو اسنپ باهام دعوا میکرد که خود راننده شوکه شد بخدا خسته شدم خستم.
الان آخرین چیزی که بهش نیاز دارم اینه که گریه کنم.
مامانتت؟
سر چی دعوا میکرد
چرا اینقدر مامان ها کم حوصله وبداخلاق شدن مامان من جونش واسه منوبچه هام در میرفت یه سفر باهاش رفتیم داغونم مثل چی پشیمونم
بهت بگم سر همه چی باورت میشه
خواهرم زنگ زد بهش اونم دنبال داروخونه می‌گشت گوشیو تو کیفش پیدا نمی‌کرد عصبی شد.بعد شروع کرد تو داروخونه غر زدن و..منم که آبروی رفتمو میخواستم جمع کنم.سریع رفتم بیرون اومد تو اسنپ دعوامون شد دستمو چنگ انداخت الان داره خون میاد و بشدت میسوزه🙂خسته شدم نه ازش از اینکه هر وقت پیش همیم دعوامون میشه.
اگه ماشین در حال حرکت نبود از دستم عکس میفرستادم
من پدرم پیشمون نیست بخاطر همین کلا چند ساله اعصاب نداره.مارو دوست داره اما اصلا حوصله نداره در واقع جدیدا حس میکنم اگه به خودش بود مارو ول میکرد میرفت.حالم بده ولی چون دیشب به اندازه کافی از دستش گریه کردم و کل فامیل داشتن دلداریم میدادن گریه نمیکنم
بخدا هر شب کابوس میبینم با چاقو دنبالم افتاده(وقتی کوچیکتر بودم واقعا اینکارو کرده بود مونده تو ذهنم)
دوستش دارم ولی هر وقت پیش همیم درگیری پیش میاد و متاسفانه اون فیزیکی برخورد میکنه.من آخرین بار بهش گفتم تو که انقدر ادعات میشه بدون من نمیبخشمت خودش عذرخواهی کرد ولی دوباره رفتیم سر خونه اول
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز