حمام بودم با پسرم قبلش گفته بودم شام نداریم باید تخم مرغ بخوریم چیزی هم نداشتیم مثل برنج گوشت سیب زمینی
وقتی اومدم بیرون دیدم کباب گرفته که بخوریم آورده بود تو سینی گذاشت من باذوق اومدم جلو گفتم غذاگرفتی گفت آره نشستم خوردم اولاش بودم که پسرم کوبیده بدون سماق میخورد تاباباش یکم ریخت رو کوبیده نخورد بدش میومد ازمزه اش
گفتم بچه رو از همین سن کم میشه فهمید چی میخواد چی نمیخاد یکهوگفت ازبس چیزای بد مزه درست میکنی میدی بهش
گفتم این چه مدل حرف زدنه
برای مادربچت جلوروش اینجوری میگی گفت خب غذات بدمزه است
گفتم پس چرا میخوری تا تهش بشقابتم دستت باشه میخوری گفت از مجبوریه
منم گفتم دیگه غذای منو نخور چون دستپخت من همینه تغییر نمیکنه از همون بیرون بخر
دیگم نخوردم غذا و بلند شدم رفتم دنبال کارام و محلش نمیدم الآنم سوال پرسید سیم کارتم کجایه گفتم نمیدونم
و تو اتاق رو تختم
دلم شکست
وقتی غذا درست میکنم نمیدونین چجوری میخوره هیچی نمیمونه
سرریز هم میریزه😔😔