بعد حدودا دو ماه هنوز به خودم نیومدم باورش برام خیلی سخته انگار که تو یه کابوسم نباید دلم تنگ شه اما میشه خیلی وقتا فک میکنم یعنی انقد براش راحت بود چطوری شبا میتونه بخوابه یعنی همه حرفاش دروغ بود اما رفتاراش جوری بود که انگار جونش به جون من بنده چقد راحت بهم گفت مهریه نخوای طلاقت میدم وگرنه تا آخر عمرت طلاقت نمیدیم میخواست منو زودتر طلاق بده بره پیش عشقش 💔😅خدا میبینه اینا رو حرفایی که پشتم میزنه رو تهمتایی که میزنن چقد براش راحته آبروی ناموس خودش بردن به چه قیمت بخاطر چند تا جن-ده ؟؟
کسایی که تجربه کردن چطوری گذروندین این دوران چیشد تونستین به خودتون بیاین ؟؟چطوری آروم کردین خودتون با حرفا و نگاه های مردم چی ؟؟
من که احساس میکنم کل زندگیم نابود شده هنوزم نمیتونم باور کنم این بلا سرم اومده خودم تو خونه حبس کردم و فقط میخوابم تا بگذره این روزا میترسم از آینده اما ته دلم به خدای خودم باور دارم میدونم حتما حکمتی توش بوده میدونم که پشتمه 🙂🤍