من اصن ب این چشم زدن و این چیزها اعتقاد نداشتم
ولی من پیرا میخونم بعد یه همکلاسی دارم خیلی خوشگله
باباشم استاد دانشگاهمونه
ب حدی این دختره خوشگل بود ک همه پسرا میخواستن مخشو بزنن ولی ب خاطر باباش میترسیدن
رابطه ی بین باباش ک استادمون بود و دختره هم خیلی خوب و محترمانه بود
جوری ک دخترهای کلاسمون خیلی ب این دختره حسودی میکردن، هم ب خوشگلیش، هم ب اینکه باباش پولدار بود و دخترشو خیلی دوست داشت
حالا کلاس هامون ک شروع شده دختره رو دیدم انگار داغون شده بود
مثل اینکه همسر استادمون یعنی مامان دختره سرطان گرفته و پیشرفته هم هست
استادمون بنده خدا انگار ده سال پیر شده بود
نمیدونم چرا حس کردم حسرت ادما دنبال این پدر و دختر بوده