شوهر منم تقریبا این مدلی بود و من بیشتر از شما عذاب میکشیدم
واقعا بخش عمده مشکلاتم صرف نادیده گرفتن من میشد و من حس بدی رو تجربه میکردم
به لطف خدا بعد از تولد بچه هام اولویتمو عوض کردم سعی کردم اهمیت بودن همسرم در کنارمو کم کنم
با بچه هام و دوستام و خانواده ام بیشتر وقت گذاشتم و دیگه هیچ وقت از همسرم گله نکردم که چقدر میری و نیستی و حتی الان با بچه ها شوخی میکنیم میگیم تو برو اونجا ما هم یمریم فلان جا
اصلا همسرمم تغییر کرد و ادمی که هر روز باید سر میزد به مادرش شد یه ادمیکه شاید دو سه روزم نره و مشکلی توی ذهنش نیست
میخوام بگم اگه اونا تغییر نمیکنن خودت رو تغییر بده
برای خودت برنامه بچین و خوش بگذرون بذار همسرتم ببینهبدون اونم میتونی شاد باشی و برنامه بذاری برای خودت
البته من هیچ وقت برخلاف میلش جایی نرفتم و نخواستم تلافی کنم که حرصش رو دربیارم و قضیه بدتر بشه خیلی اروم این حرکتو شروع کردم
باور کن الان در مرحله ای هستمدوست دارم همش بره اونجا و در کنار اونا باشه من راحت برای خودم با دوستان و عزیزان خودم باشم