یه معلم داشتیم دبستان با مامانمم دوست بود چون مامانم معلمه. به قدری این زن خوشگل بود چشم سبز پوست سفید بلوری قد و هیکل. بعذ یه بار خودش برای مامانم اینا تعریف کرد گفت وقتی شوهرم میاد خونه کلی لباس خوشگل پوشیدم تا منو میبینه میگه شبیه هیولا شدی. اخرم طلاق گرفتن مرده سریع زن گرفت
بقدریییی این زن خوشگل بود میدیدش میگفتی المانیه