خدا ازشون نگذره از هیچکدومشون…چرا خدا جواب اینارو نمیده؟
منم الان فعلا دانشجوام امسال درسم تموم میشه اولش سره همین درس خوندن شر به پا کردن گفتن نباید بخونه با اینکه شرط ازدواجم بود…از همون اولش میخواستن خونه نشینم کنن…من سفت و سخت وایسادم گفتم الا و بلا میخوام بخونم؛الانم تا حرف از سرکار میزنم میگه مگه گشنه موندی؟مگه لخت موندی؟والا ن خورد و خوراک درستی ام دارم و نه پوشاک و تفریحی…اعتماد ب نفسشو دوسدارم ک فکر میکنه هیچی کم نمیزاره
هزاربار ولش کردم گفتم کاری ب کار من نداشته باش منم کاری ندارم فقط با هم زیر یه سقف زندگی کنیم تحملت میکنم
ولی وقتی میبینه باهاش حرف نمیزنم عصبی میشه میگه جواب منو بده؛هی میخواد توجه بگیره؛انقدم روانیه از ترس اینکه زنگ بزنه ب بابام دوباره اونارو ناراحت کنه مجبور میشم باهاش حرف بزنم