افسردگی در بارداری

حتی دوست ندارم برم دکتر..گاهی از بچه تو شکمم هم گله دارم یا دلم براش میسوزه ک میخوام بیارمش تو این دنیا

الان ساعت یکه ...صبح با شوهرم دعوای لفظی کردم گفتم هیچ کاری برام نمیکنی برام وقت نمیزاری برام خرج نمیکنی چرا بچه خواستی .هنوز غذا درست نکردم..

شوهرم ب خاطر چربی و فشار خون دکتر گفته چربی و روغن ممنوع..دیروز برا اولین بار کباب ماهی درست کردم خودم زغالا رو گذاشتم تو منقل و آمادش کردم فقط گفتم تو بیا بالا سر کباب گف تو ک دیگه همه کارشو کردی بقیشم انجام بده...نیومد کمک..انگار اصلا باردار نیستم ..من تا حالا تو عمرم کباب درست نکرده بودم دستام سوخت صورتم خیلی داغ میشد موقع نشستنم اذیت شدم..خودش اینارو میدونست..منم ویار شدید دارم و کلا از لحاظ جسمی نابودم الان جون ندارم راه برم

احساس میکنم اصلا حالم براش مهم نیست

حتی زورش میگیره خودش بره آب بخوره شده منو از حالت دراز کشیده و استراحت بلند کنه بگا برو برام آب بیار..هیچ وقت کار خونه کمکم نکرده حتی اگا خونه بو گرفته باشه تازه منت میزاره ک اگه خونه شلخته باشه چیزی بهت نمیگم بگو آخه لامذهب من از بس حالم بده نمیتونم کار کنم تو ک میتونی بهم کمک کنی روحیه بهم بدی بتونم کارامو کنم..

همش میگه میرم سر کار خستمه..باور کنین از وقتی باراار شدم ساعت کاریشو زیاد کرده وقتیم میاد خونه غذا میخوره یه کم راه میره بعد میخوابه..اصلا برا من و دخترم وقت نمیزاره

منم دوس دارم شوهرم بهم توجه کنه باهام حرف بزنه یه کم زودتر بیاد خونه بتونم یه کم باهاش درد دل کنم..پوکیدم از بس هیچی نگفتم از بس  بیتوجهی دیدم... خسته شدم از کارای خونه..از غذا درست کردن ..

دخترم شش سالشه طفلی احساس میکنم خیلی اذیت میشه پیشم موسیق گوش میدم میگه عوض کن اونی ک میگمو بزن کلا بی حوصله شدم احساس میکنم تنهایی نمیتونم کاری کنم و اصلا بهم خوش نمیگذره ...خیلی وقته دوس دارم برم خرید لباس ولی تنهایی نمیتونم..از لباسام بدم میاد.. کلی وسیله خونه نیاز دارم ولی کسی نیست همراهیم کنه دوس دارم شوهرم باهام بیاد ولی اون میگه مغلزه م سرم شلوغه

دخترم خیلی عصبیم میکنه تنهایی از پسش برنمیام..از وقتی باردار شدم بیشتر روش حساس شدم.. دخترم اندازه یه پسر فضوله و جنب و جوش داره