برادر کوچیکه من چندسال عاشق دختری از فامیل بود از همون بچگیش و خلاصه هرکاری کردیم و داداشم کرد نشد
یعنی کاری نموند که نکرده باشیم
دختره دلش با داداشم نبود و هیچ جوره بله نداد که نداد
از اونموقع به بعد
داداشم یکجوری شد
خیلی عادی میاد و میره
خیلی عادی میخنده و میخوابه
اما داداشم از اون زمان تا الان اگر که قبلا وسواس داشت رو لباسش دیگه وسواس نداشت اصلا براش مهم نبود چی میپوشه..
قبلا که موها سر و ریشش همیشه مرتب بود دو روز یکبار میرفت آرایشگاه الان تا شبیه جنگلی ها نشه نمیره اصلاح نمیکنه ..
داداشم که برای خرید هرچیزی خیلی ذوق میکرد الان حتی ماشین شاسی بلند خرید عین خیالش نیست..
داداشم که پراید قدیمی داغون داشت اینقدر بهش میرسید هروز میشست الان ماشین ۳ میلیاردیش دو لایه خاک نگیره کارواش نمیبره..
داداشم که روی خورد و خوراکش شدیدا حساس بود الان مهم نیست هرچی باشه میخوره..
داداشم که سالی ۲ تا گوشی عوض میکرد الان گوشیش از بیست جا شکسته و ترک داره عوض نمیکنه ..
اومدن و رفتن هیچکس براش مهم نیست وارد رابطه با هرکسی بشه طرف بخواد بره این در رو براش باز میکنه..
نه از طرف جوابی میخواد نه اصراری میکنه بهش..
همه میگن بهخاطر اینکه سنش بالا رفته پخته شده کاملا عادیه زندگیش..اما من فقط به این حرفم مصمم هستم که داداشم بعد اینکه دلش شکست
بعد اینکه فهمید برای اون کیه عاشقشه ساخته نشده و نمیشه..ذوقش برای همه چیز از دست رفته
من میگم داداشم الان تو این شرایطه که میگه تک درختی که عاشقش بودم من از بین رفت حالا تمام جنگلم بسوزه مهم نیست..