داستانش طولانیه خواهشا باهام حرف بزنید من واقعا احساس تنهایی میکنم 💔💔
کپی کردم زود میگم 🌹💔من صبح جمعه از شوهرم خیانت دیدم مثل همه قلبم وایستاد نفسم دیگه نمیزد اصلا مخم نکشید وایستم ببینم دیگه چی میگه زرنگ بازی دربیارم باورم نمیشد واقعا چون شوهر من به چشم پاکی معروفه مردی که من اعتماد کامل بهش داشتم ولی خوب کم کاری کردم در قبالش به خاطر دست بزنش قبول دارم و چند سالی هیچ محبت کلامی بهش ندارم ولی مردی بود که به جسم من آسیب جدی زد ومن طلاق عاطفی گرغتم ازش میگه مقصر تویی که سه ساله جات از من جداست ولی خودش با حمله های پی در پی به من این فاصله رو به وجود درآورد 💔💔💔
الان هم صبح اومد که از دل من دربیاره که یه دعوای شدید تر کردیم
گفتم حق نداری سمتم ببای مگه حق طلاق و حق حضانت رو بدی
قبول کرده حق طلاق رو بده یکم دیگه بهش سخت بگیرم حق حضانت رو میده
ادامه پست بعد