مادر همسر سابقم امروز یه عمل سخت داره من دیروز بدون اجازه مادرم رفتم بیمارستان بعد یکسال کذایی شوهرم دیدم خودش گفته بود مادرم میخاد تو رو ببینه منم رفتم.
محمد من شکسته شده بود مثل خودم که تمام موهام سفید شدن خیلی سعی کردم بغض نکنم وگریه نکنم
و وقتی نگاش کردم فقط لبخند زدم ولی اون نزد رفتم تو بخش مادرش دیدم گفتم مادر جان خیلی ناراحت شدم از اینکه بیمار شدین خدا بهتون سلامتی بده این همون زنی بود که اونقدر تو گوش محمد خوند که این دختر بیمار مشکل خونی داره بچت یه زمانی مثل مادرش میشه اینقدر گفت گفت تا زندگی ما به جدایی کشید بهم گفت حلالم کن منم گفتم من حلال کردم خیلی وقته دلم میخاد امروزم برم بیمارستان نمیخوام مثل اون باشم خانما نظرتو جیه؟