یکسال از وقتی ک زندگیم از هم پاشید میگذره،من جدا زندگی میکنم اما هنوز دادخواستمو ندادم. دردم اینه هنوزم دوستش دارم،اونم همینطور یا شایدم من اینطور فکر میکنم. خیلی دوستش داشتم اما...تو این مدت چندبار پیش اومد بیاد ک درستش کنه اما خوب هنوزم انگار پشیمون نبود. من میخواستم بفهمه باهام چکار کرده،فقط میخواستم عمیقا پشیمون باشه ،فقط میخواستم تمام سعیشو کنه ک جبران کنه،میخواستم تلاششو ببینم. دفه قبل ک اومد گفت بهم فرصت بده، من درسمو گرفتم .من گفتم دوباره دلمو نشکنی اینبار نمیتونم خودمو سرپا نگه دارم ،گفت بهم اعتماد کن. نمیدونم چه مرگشه وقتی ک بهش نزدیک میشم،وقتی ک از دوست داشتنم مطمئن میشه باز فاصله میگیره. خودمو پسرمو ب خدا سپردم،گفتم خدایا خودت بهترینهارو برامون مقدر کن،اگر با رفتنش از زندگیم ب آرامش میرسم،خودت توانشو بهم بده. من روزای سختی رو گذروندم،از شریک زندگیم توقع نداشتم زخم بزنه ب قلبم. نمیدونم کسی بیداره یا نه،اما دلم پر بود،ببخشید ک گنگ و نامفهوم نوشتم. فقط خواستم حرف بزنم
مشکلتون چیه
خدابززگه
میفهممت خیانت کرده بهت؟
عزیزم میفهممت من مجردم ولی این گنگ حرف زدنا اخر شبی درک میکنم ایشالا حل بشه مشکلت
آرزو میکنم خیلی زود اون چیزی که مصلحتته براتون پیش بیاد دلت آروم بگیره و حالت خوب بشه
خدا بزرگه
اینطور که متوجه شدم قهر کردی و داری ناز میکنی واسه شوهرت، ولی اینطوری یه مدت که بگذره میره با یه نفر دیگه، یا درخواست طلاق بده و خلاص، یا برگرد و بچسب به زندگی ات، قبل از اینکه پای یه زن دیگه به زندگیت باز بشه
وقتی که بهش نزدیک میشی ازت فاصله می کیره و یکسال هست که تکلیفت روشن نکرده می دونی یعنی جی
یعنی اینکه اون سبک زندگی اخلاقش اصلا تصمیم نداره تغییر بده فقط میخاد تو رو در انتظار امیدواری نگه داره که نتونی زندگی خودت بسازی و این رفتار اغلب از افراد خودشیفته سر میزنت یعنی تروما باندت میکنن که تو فکر کنی دوست دارن هرزمان حس کنن داری براموششون میکنی سر کله شون پیدا میشه و خیالشن که راحت شد یا غیب میشن یا برمیکردن به همون ماهیت اصلی تا زمانی هم که خودت تکلیف یکسره نکنی بازیشون ادامه میدن این حالت طبیعی نیست اصلا
نمیشه که تو حالت تعلیق بمونی. یه کاری کن تکلیفت روشن بشه شاید خواستگار خوب برات پیدا شد .
اون که بیخیالت شده تو این یکسال کاری نکرده برات پس معطل چی هستی ؟ همینجوری دست رو دست بزاری معجزه ایجاد نمیشه
هرزگاهی تو زندگیش یوی بود،البته در حد وقت گذروندن و درددل،اما نتونستم تحمل کنم با اینکه بهش اخطار دادم اما اهمیت نداد. دعوامون شد. خیلی بزرگ شد. پای خونواده ها کشیده شد وسط. شکایت و این چیزا. من بچه مو برداشتم برگشتم شهرمون،هنوزم منو مقصر میدونه . چندبار خواست بهم برگردیم اما انگار هنوز تکلیفش باخودش معلوم نیس،امشب داشتم ب خودم میگفتم اینبار ک اومد ازش میخام هردومونو راحت کنه از این بلاتکلیفی. این زندگی فک نکنم دیگه زندگی بشه
چی میگی گلم؟چه ناز کردنی؟ پای ی زن همیشه تو زندگی من بود. من نتونستم تحمل کنم،حالا یسریا می‌مونن سر زندگیشون من نتونستم.اما هنوزم دوستش دارم،من یکساله تنهایی زندگیمو میگذرونم،با رفتاراش منو هم بلاتکلیف کرده. از طرفی هم میدونم حرمتایی ک شکسته هیچوقت زندگیمون مث قبل نمیشه میترسم برگردم دوباره بدتر جداشم. الان خانواده م حمایتم میکنن اونموقع میترسم سرزنشم کنن.