2777
2789
عنوان

رمان خونا میشه بیاید

69 بازدید | 10 پست

رمان اولی سه تا دختر دانشجو بودن دنبال خونه میگشتن آخرش خونه ی دوستشون اجاره میکنن دوستشون یه برادرداشت اسمش سید علی بودومادرشون ازدواج کرده بود پدرشون فوت کرده بود پیش بی بی شون بودن...رمان دوم یه دختری بود اسمشو اصلا یادم نیست دختری بودکه بخاطر عمل مادریا پدرش پول میخواست از آشناهاشون گرفت بخاطر پول قول داد زن دوم مرده بشه شبی که میخواستن عقد کنن مرده مرد دختره با پسرش ازدواج کرد درآخر که دکترم بود....رمان سوم اسمش بغض حاذق بود تو روبیکا.هیراد پویان و حافظ هم شخصیتاش.ویه خانمی بود باردار میره طلا فروشی حلقشو بفروشه همونجا دردش میگیره آخرشم با پسر طلا فروش ازدواج میکنه...ورمان آخر یه دختری رو میخرن میبرن برای گروگانگیرشون تا باردار بشه تمام مال پسررو صاحب بشن بعد که بچه بدنیا میاد خلافکاره دختررو گول میزنه با دختر ازدواج میکنه اسم پسرشو فکر کنم سینا گزاشت همینشونن یادمه لطفا اگه هرکدوم میشناسین بگین


هیچکدومو نمیدونم

تاریخ استارت رژیم 1۴۰۳/۵/16: وزن اولیه : ۹۲ وزن فعلی ۷۸۵۰۰  وزن هدف: 59 به امید خدا ۵۹ میشم 😪🥲               tatliti به امید اومدن  خبر ازادی سلطان 🖤💔😭و کم شدن حبسش 

😵‍💫

 راه و رسم مردن را در مجال زندگانی دنیا نیاموخته ایم. چه گرانبهاست در نظر پروردگار، مرگ پاکان؛ همچنان که چیزهای کمیاب گرانبها هستند. به شما راست میگویم، به راستی من در این جهان به امتیازی آمده ام که تا کنون به هیچ بشری داده نشده حتی به...  ،زیرا خدای ما انسان را نیافرید که در جهان او را باقی بگذارد بلکه او را آفریده است تا در بهشت بگذاردش. 🍀 jesus christ.  به نام قدرت مطلق، نيروى برتر، نيرويى كه قدرتت از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب گسترده شده. Angel 

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


2805

هیچ کدومو نمیدونم

تو اونو میدونی که یه دختره با یه پسری تصادف میکنه پسره فکر کنم اسمش فرهاد بود پاش میشکنه بعد دختره هم یعنی پولدارن پسره خانواده معمولی پسره به دختره زنگ میزنه میگه تو باعث شدی پام بشکنه باید کمکم کنی بعد دختره میره اونجا پسره یه جوری صحنه سازی میکنه که پدر دختره فکر میکنه بینشون چیزی هست بعد دختره مجبور میشه باهاش ازدواج کنه

امروز در جوان ترین سنی هستی که از اینجا به بعد خواهی داشت،ازش لذت ببر
خیای رمان خوندم متاسفانه اصلا اسمشون یادم نیست

آره منم،البته همون بهتر یادم نیست اگه یادم بود میرفتم دوباره میخوندمشون کلی وقتم میگرفت😁

امروز در جوان ترین سنی هستی که از اینجا به بعد خواهی داشت،ازش لذت ببر
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792