سلام و عرض ادب، وقتتون بخیر
حال و احوالتون چطوره عزیزانِ ندیده؟
چند وقت پیش ، مشاورم پیشنهاد دادن که توی یک سری دوره های آنلاین شرکت کنم.
توی این دوره ها ، خانم هایی که شکست های عاطفی سنگین خورده بودند ، مثل طلاق و کات در رابطه های طولانی مدت ، و خانم هایی که در برابر این شکست ها پیروز شده بودند و ازدواج مجدد داشتند ، در حدود ۲۰ دقیقه خودشون و شرایطشون رو معرفی می کردند و روانشناس ، باگ هایی که عامل شکستشون بودند رو نقد، و قدم های درستشون رو مشخص و تشویق می کردند.
کاری با افراد شکست خورده ی داخلِ جلسه ندارم، ولی افراد رها شده از این غم بزرگ:
جالب بود که یک حرف در بین همشون مشترک بود
" من فکر میکردم دیگه نمیتونم چنین حسی که با پارتنر سابقم داشتم رو با فرد دیگه ای تجربه کنم ، اما الان دقیقا همون احساسات خوشحال کننده رو مجددا دارم احساس میکنم"
و جمعبندی کارشناس ، تیر آخِر رو به من زد : عشق ، فقط تجمعی از آثار هورمون های بدن شماست ، و همین احساس شادی آوره که عشق رو برای ما به یک نیاز تبدیل کرده!
و تمام!
من اون لحظه مردم ، کامل احساس کردم که روح از تنم جدا شد و شاید اینجا ، پایانِ بی آغاز من باشد...
از بدو دبستان ، یکی از ویژگی هایی که هیچوقت روح من رو ترک نکرد ، علاقم به کتاب بود، حالا در هر ژانری!
همیشه کتاب های کلاسیکی که مطالعه میکردم ، یا حتی عاشقانه های مدرن ، من رو به این کار وا می داشت که تصور کنم.
فکر کنم بوک وِرم¹ هایی مثل خودم بهتر بتونن حرفم رو متوجه بشن ، نویسنده های کتاب ها ، برای اینکه خواننده رو با خودشون همراه کنند ، مجبورند که خیلی بیشتر از فیلم و آثارِ دیداری ، توصیف کنند.
یه آغوش ساده رو به گونه ای تفسیر میکنند که برق نزدن چشمانِ شما غیر ممکنه و این نقطه ، تقطه ی آغاز تعصبِ عاشقانه ی من بود.
- تو باید نیمه گمشده ات رو پیدا کنی ، تنها کسی که آغوشش بهت امنیت میده و حالت رو دگرگون میکنه!
- فقط یک نفر توی این دنیا هست که شریک زندگیِ توعه
- اگر یک بار شکست خوردی ، دیگه نمیتونی احساسات گذشته رو با کسِ دیگری حس کنی.
خلاصه که : عشق به وجود میاد ، چیز خاصی هم نیست!
از یه نفر خوشت میاد ، عاشقش میشی و تمام
این اتفاق میتونه هزار دفعه بیفته.
و تو باید از بین این هزارتا ، اونی که به نفعته رو انتخاب کنی، اونی که زیباتره، پولدارتره ، با جنم تره!
عشق اساطیری ای هم وجود نداره ، نیمه وجود هم خیالیه
فقط دوتا آدم ، که اشتراکاتشون بیشتر از اختلافاتشونه ، برای رفع نیاز های عاطفیشون ، عاشق هم میشن.
همیتقدر پوچ ، همینقدر خودخواهانه ، همینقدر بی معنی!
شاید هم من زیاد سخت می گیرم:)....
پ.ن:
¹: خرخون خودمون ولی توی زمینه کتاب های غیر درسی