یاد یه ماجرایی افتادم
یه بنده خدایی تو عقد باردار شد رفت سقطش کرد در حالی که میتونست نگهش داره اون بچه حلال زاده بود
بعد ازدواج ده سال دیگه بچه دار نشد و او ن وسط فهمید شوهرش یکی رو صیغه کرده که براش بچه بیاره چقدر سختی کشید چقدرررر خواهرشوهرش خودش اینکارو کرده بود برای داداشش و میگفت از خونه که میام بیرون اون بالا فحش ونفرینم میکنه داداشم میره پیش زن دوم پاشو میکوبه زمین محکم مثل دیوونه ها
آخرش رفتن دادگاه طلاق بگیرن که دیدن خانوم دوقلو باداره😁دماغ خواهرشوهره سوخت و رن صیغه ای به باد رفت ولی چقدر این سالها زجر کشید همش اه لچه سقط شده بود حالا بگید نه