من خانمی 26ساله هستم و با همسرم همسن هستم.2سال و نیم دوست بودیم،یک سال عقد و یک ماهه زندگی رو شروع کردیم.
دوستان من اصلا قصد ازدواج نداشتم. همسرم ولی تونست کار خودشو بکنه و منو تور کنه. دوران دوستی تا کوچیکترین اتفاقی میوفتاد می خواستم جدا شم.چون تنها چیزی ک واسم مهم بود درس خوندن و دکترا گرفتن و کار تحقیقاتی بود. ولی با زرنگ بازی و سیاست منو حفظ کرد. و با سختی بسیاری منو به دست آورد.چون خانوادم دوست نداشتن من ازدواج کنم.
مشکلی که دارم اینه نمی دونم چرا بعد عقد محبت همسرم کم شد. انگار دیگه خیالش راحت شد که منو به دست آورده. باورتون نمیشه چقد دوران دوستی برام شعر میگفت ولی بعد عقد یادم نمیاد گفته باشه دوست دارم.
همسرم دکترا داره و الان تخصص قبول شده و ما خوشبختانه تو یه شهر دیگه به دور از خانواده هامون زندگی میکنیم. آخه من استقلال رو خیلی دوست دارم و چون همسرم خیلی وابسته ست دوست دارم که الان دور شدیم بلکه از وابستگیش کم شه.
یکی از دلایلی که فکر میکنم صمیمیتش کم شد با من و در اون شک ندارم صحبتای مامانش بود.چون مانانش خودش اعتراف کرد پیشم که به رادمهر یاد دادم که خانوادش رو فراموش نکنه بعد ازدواج، رفتارای خز که نامزد کرده ها و زوج های جووون دارن نداشته باشه.هوای خواهرشو داشته باشه. همسرم هم خیلی تحت تاثیر خانوادشه. منم گفتم میریم سر زندگی درست میشه.
الان که زیر یه سقفیم باورم نمیشه.از بی توجهیش عذاب میکشم.آخه همیشه نازمو میکشیده. می دونم هنوزم دیوانه وار دوسم داره ولی تو رو خدا بهم بگین چیکار کنین که مثل قبل بهم ابراز علاقه کنه.جالبه دوران دوستی خیلی سرکش بودم. میگفت آرایش کن من این تیپ رو دوس ندارم ولی من کار خودمو میکردم.میگفتم من از دخترای آرایشی و پوچ بدم میاد. بعد الان کامل به حرفاش گوش میدم.هر روز که از دانشگاه میاد لباسی رو پوشیدم که اون پسندیده،آرایش شده میرم استقبالش.ولی نمی دونم چرا اون جذابیتو واسش ندارم.تو دوران دوستی همش دنبال یه سوراخ سنبه بودیم منو ببوسه الان که 24ساعته پیششم اصلا منو نمی بوسه.حتی حین سکس. میگه از تماس لب بدم میاد
لطفا راهنماییم کنید.این حجم از بی تفاوتی رو برنمی تابم. بهم ب خورده.