شوهرم۱۸ ساله با داداشش کار میکنه.اونم همیشه با هم یا بحث دارن یا درگیرن یا قهر میکنن.حقوقم که خرد خرد میده و پدرمونو درآورده.
دیشب که شوهرم از سرکار برگشت،از در که اومد تو فهمیدم یه چیزی شده.فهمیدم باز داداشش ریده تو اعصابش و فرستاده خونه.گفتم چی شده؟گعت چیزی نیست.
آخر شب سر یه چیزی از دست بچم حرص میخورد،سر درددلش وا شد و یکم از ناراحتیشو گفت.
دیگه نگفت.
رفت تو اتاق زنگ زد به مادرش فک کنم و همه چیو تعریف کرد.بعدشم زنگ زد به خواهرش و نیم ساعت باهاش حرف زد.
بعد که از اتاق اومد بیرون گفتم چی شده؟
گفت یعنی تو نشنیدی؟(خیلی یوتش حرف میزد.منم سردرد شدید داشتم.حوصله فوضولی نداشتم)
گفتم مگه فالگوش وایمیستم؟
دید بد حرف زده گفت یعنی صدام نمیومد تا اینجا؟
از بچمپرسیدم صدای بابا میومد؟گفت نه.
منم دیگه نپرسیدم چی شده.
۱۱ ساله زنشم و من ممکنه بتونم هم دردی کنم،بغلش کنم و آرومش کنم ولی خانوادش فقط میگن عیبی نداره،مدارا کن،کار نیست.
در واقع ته تهش طرف داداششو میگیرن چون صاحبکاره و ما دستمون زیر سنگ ایشونه.
بازم میره حرفاشو به خانوادش میگه و از من پنهون میکنه.
صد بار به خودم قول دادم ازش نپرسم چته ولی وقتی میاد میگه اعصابن خرده که نمیتونم بر بر نگاش کنم.
همیشه ۵ درصد مشکلشو میگه بقیشو میره به مادر و خواهرش میگه.تهشم اونا دایورتش میکنن به کتفشون🙃
حق ندارم ناراحت باشم؟پس زندگی مشترک یعنی چی؟چرا نداری و مشکلات مالیو من باید تحمل کنم ولی رازهاش مال خانوادشه؟
اگهمیخواست حرفاشو به مامان و خواهراش بزنه چرا ازدواج کرده؟باز اگه دلسوز و کارگشا بودن یه چیزی.اونا که آخرش باز شوهرمو محکوم میکنن😒