اومدن وسایلاشو ک دونه ب دونه با وسواس اماده کرده بودنم و جمع کردن
براش اتاق چیده بودم
حسرت هایی ک خودم تو بچگی داشتم سعی کردم همه اونا رو براش فراهم کنم
میدونی حس میکنم به جز اون، کودکی خودمم از دست دادم
کودکی زخم خوردن ای که داشتم با دختردار شدن و خرید کردن براش ، تسکین میدادم
همه شون حسرررت شد دوباره...
یبار با نبودن چیزای قشنگ تو کودکی خودم
اینبارم با بودن چیزای خودم در نبود دخترم...
راه پیش روم سخت و تاریکه ولی تلاشمو میکنم ک سرپا شم..