بعد یک سال اندکی دو تا نامزدون به هم رسیدن و بالاخره موفق شدن همو ببینن
اول که حدیث و طاها به هم رسیدن کمی از هم خجالت و از این حرفا
اما اینقدر زود یک دل نه صد دل عاشق هم شدن که
ایلیا جون اسباب بازی نامزدم رو بهش بده
بده دیگه..طاها:وقتی گریه میکنه چه شکلی میشه خدایااااااااااااااااااااااااااااااا
طاها : به به چه دست بند خوشگلی داره
ولش کن منم بی خیال شدم.
ای نامزدم کجا رفت.یک زنگ بزنم ببینم کجاست
طاها هم نگو رفته بود دنبال یک لقمه نون حلال..بزار اینجا رو بگردم
اینجا هم که نیست
الو طاها جان
جانم خانمی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!الان بر میگردم
بذار یک لقمه از این نون حلال هم خودم بخورم ببینم چه مزه ای هست
طاها و حدیث به آینده میفکرن
این خانم ها معلوم نیست از چیه این جینگیل بنگیلا خوششون میاد به خودشون آویزون میکنن...اما خودمونیما چیز بدی نیست