2777
2789
من برم که خیلی پست گذاشتم انصافااااااااااااا خستم....بخصوص تلاش کردم کسی حداقل از من به شخصه به دل نگکیره ...چون من راحت نمیام ...ولی دوست نداشتم کسی چیزی اصلا از من به دل بگیره.....
بای قعلااااااا

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



سلام دوباره
اولا منم ای لاوی یو سمانه
دوما مگه من جزو بچه های صبح نبودم سمانه اینقدر تهنا بودی منو ندیدی...ههههه

شاپرک برو شجره اتونو نگاه کنا...من میگم تو سیدی....

فرناز یه موضوعی بود تموم شد بیخال اینقدر تکرارش نکنید
*ان هو الا ذکر و قران مبین*
منم موافقم چند روز دیگه یه تایپیک جدید بزنیم که وقتی میایم این تایپیک دیگه این پست ها رو نبینیم

هدی جون سید که نیستم ولی همه خوصوصیاتی که می گن واسه سید ها من دارم حالا برعکی من همسری که سیده دیر تر از من جوش میاره

فرناز بی خیال دیگه قربون اون ایلیا برم من من خیلی دوسش دارم نرمالو رو
تقویم های شیک وفانتزی همراه با اشانتیون
http://journalkodak.blogfa.com/ وبلاگم

http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=691490&PostID=27061178#27061178
تایپکم
سلام دوستان ....

امروز چه روزی بوده ... خدایاااااا ... یعنی برای من از دیروز چه روزی بوده ....

دیروز که طاها رو بردم دکتر برای کم خونیش ... کلی اضطراب داشتم تا بریم تو ، با بدبختی توی طرح اصلیبود رفتیم اونجا هم اذیت شدیم ..خدا رو شکر گفت مساله ای نیست اما من مُردم و زنده شدم از بس موردهایحاد اونجا دیدم .. صدبار لعنت کردم خودمو اومدم این دکتر ...... بعدش هم رفتیم خونه مادر همسری و کلی خواهرش دورادور با تلفن کِرمش رو ریخت ... خلاصه بعدش هم از ساعت 4 صبح تا خوده صبح که بیام سر کار، طاها نخوابید و گریه و اذیت و دیوونه شدن من ...
حال خودم رو نداشتم که اومدم با محدودیت نتی که داشتیم کلی باهاتون درد و دل کنم که دیدم خاطره و شاپرک پست زدند حامله هستند!!!
باور میکنید من چشمام سیاهی ررررررفت ... رنگ توی چهرم نداشتم ... همش به این فکر میکردم خاطره بنده خدا تازه با سختی کنار اومده رفته سر کار .. شاپرک دست تنها باید اسباب کشی کنه ، خدای نکرده چیزیش نشه ......
واااااااااای که چه حالی داشتم خدا میدونه ... تپش قلب گرفته بودم .. همکارام بنده خدا ترسیده بودند
حالم بد بود، بدتر هم شد ........ اصلاً خشکم زده بود

الان شاید احساس ماها که آنلاین بودید رو ندونید ... مثل مبهوت شده ها بودیم ... اینهمه مدت .. بعد یکی سوء استفاده کنه ... نمیدونم ...

حق دارید باید یه کم صبر میکردیم شماها هم بیایید اما واقعاً جو یه جوری شده بود ... دوست جونا معذرت

من به خدا توان حرف زدن نداشتم به کسی زنگ بزنم خدا شاهده ... اینقدر حالم بد بود .. هنوزم هست ...
خستگی ... مسایل حاشیه ای ... و .....


دوست جوناااااااااااااااااا همگی هم رو دوست داریم .. منم موافقم یه تاپیک جدید بزنیم تا با خوبی شروع شه
اجازه ندیم دوستیهای واقعیمون رنگ ببازه ... من پایه قرار هستم بدجوووووووووووووووورررررررررررررررر
فهیمه جونم عکس حدیث خوشگله رو دیدیم توی تاپیک قبلی ... فداش بشم رفته رستوران سنتی باران
میبینم که حدیث به یاد طاها رفته رستوران شیرازی هاااااااااا
قربونش برم که نبات هم میخوره ... خوشگله تو خودت قند و نباتی، شکلاتی آآآآآآآخه

بچه ها ته دلم خالیه الان ... احساس میکنم یه کم دلخوری وجود داره ... بیایید مثل قبل باهم باشیم

منم حس تو رو دارم بهار بخصوص اینکه بچه هایی که صبح نبودند نمیدونند چی گذشته.....شاید اگه اونا هم بودند تایید میکردن و بعد ما ها شاکی میشیدیم
شاپرک و ارغوان دلخور شدند.....
قربونت برم به قول خودت حرف زیادههههههههههههههههههههههههه ....بیخیال خواهر شوشو ...چیکار میکنه اصلا!!!!بعضی ها جدا بی کارن ها....
یه چیزی بهت بگم شاید کمک کنه.....ببین به پرستار طاها بگو اگه خواب بود نزاره بخوابه....به خدا چند روز با بازی بیدارش کنه و بازی بیدار نگهش داره اتوماتیک درست میشه...کیمیا 4 روز رفت مهد ولی خدا شاهده خودش دیگه راس 7 بیداره امروز که ما رو هم بیدار کرد ...بیدار شده بود رفتهبود پنکه رو خاموش کرده بود بعد چون صدا داره یه دفعه قطع شد صداش بیدار شم اول فکر کردم همسریه بعد دیدم نه کیمیا است ههههههه دیگه 10 هم میخوابه قبلا امکان نداشت زودتر از 12 بخوابه ....الان کاملا اکی شده...میشه شبهایی مثل پریشب که بیدار میشه نصف شب ولی بیشتر اکی هست....بعضی ها ممکنه با این نظر مخالف باشند مثل شاپرک و خاطره که تو این مورد سخت گیرند ولی یه چند شب پیش خودتون بخوابونش.....شاید بهتر بشه یه استراحتی بکنب چند شب...من سر اومد ه زیاد میفهممممممممم
فدات شم سمانه جون ... راستش اتفاقاً طاها سر ساعت میخوابه و بیدار میشه .. خیلی با نظم هست چون خوب من از هفت ماهگیش سر کار رفتم اما میدونم وقتی من عصبی هستم شاید شیر عصبی خورد اینجوری میکرد شاید هم برای دندونش باشه ... کلاً بدقلق شده بود و به هیچ صراطی مستقیم نبود و همش میگفت می می دهنم باشه
خوب من هم این همه ساعت فقط می می دهانش باشه، عصبی میشدم ... باور میکنی حالت جنون بهم دست داده بود .... اینقدر گریه کردم باهاش که نگو .. من اینور گریه، اون اونور بغل باباش

من همه دلخوریم از زندگی ما ایرانی هاست .. چرا برای خودمون زندگی نمیکنیم ... چرا برای دیگری خودمون رو همیشه به زحمت میندازیم ... خسته شدم ... میخوام برای خودم زندگی کنم تا کی بگم اینکار رو نکنم فلانی ناراحت میشه ، فلانی چی میگه ... نمیدونم ...
دلم از این گرفته من و همسری کوچکترین مشکلی باهم نداریم اما این حاشیه ها منو داره داغون میکنه
ببخشید دلم گرفته ... خیلی ...........

چقدر دوستون دارم ... همتون رو ... آرزو میکنم هیچ چیزی دوستی هامون رو بهم نریزه ...
من برگشتم بهاری کاملا میفهمم که چی میگی من قبلا 4 شنبه ها رو دوست داشتم اما الان از استرس اخر هفته کوفتم میشه اگه نریم کلی ناراحت میشن اگه بریم 2 ساعته قبول نیست همسری که میخواد صبح تا شب اونجا باشه بابا منم دلم طبیعت میواد استراحت میخواد 2 ساعت با همسری حرف زدن میخواد منم خسته ام منم دلم میخواد تو خونه خودم پام رو دراز کنم به خدا حتی خون مامان بابای خودم دلم نمیخواد برم
خدایا سپاسگزارم .
Lilypie Pregnancy tickers
آآآآخ دست گذاشتی روی دلم سروری ... تو رو خدا یه راه حلی بهم نشون بدید ...

چرا متوجه نمیشند، زن و شوهری که کار میکنند فقط یه 5شنبه و جمعه رو دارند و بس ...
به خدا دلم لک زده برای خواب ظهر 5شنبه یا جمعه اما چون عصرهاش یا باید بریم خونه مادر همسری یا مادر خودم ، نمیتونم بخوابم .. خوب کار دارم، تا طاها خوابه به کارام باید برسم
میدونی پرستار داشتن، یعنی همه چی باید جای خودش باشه ... خوب زشته خونه بهم ریخته باشه

با مادر خودم صحبت کردم براش باز کردم قضیه رو، قرار شد هروقت فرصت داشتیم بریم اما همسری نمیتونه این چنین صحبتی با مادرش بکنه ... میگه ناراحت میشه ... اما خوب من از الان استرس فردا و جمعه رو دارم، مامانش زنگ میزنه میگه بیایید ... به قول تو، آخه راضی به دو ساعت نیستند که ... خداااااااااااااااایا میخوام برم جای دووووووووررررررر
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز