شب تاسوعا بود مدتی بود هسمر سابقم ترک منزل کرده بود و بهم گفته بود ک برو خونه بابا خلاثه دق تو دلم گذاشتن خیلی منو اذیت میکرد خیلی خیلی خلاصه رفت ک رفت
شب تاسوعا بود ک جهازمو جمع کردم که برم خونه بابا شهری دیگه ساکنیم
جهازو جمع کردیم و بار زدیدم و ت خیابون اصلی شهرشون بودیم دیدیم پلیس اوردن و منع کردن ک این جهاز نبریم
چون من سیاهه نداشتم
ـ خلاصه جهاز رو برگردوندیم
توسل کردم ب بی بی رقیه ک این جهازن گیرم بیاد و حتی جهاز اونم برامن باشه چون شبر بهاســــ
گفتم بی بی جان قسم میدم این جهاز رو ب خوبی ب دست بیارم قولدمیدم سه کیلو برنج بزارم و اسم ابولفۻل زینب حسین. وفاطمه.رقیه .
با دارچین بنویسم رو شلهه ها
ـــ اول محرم همین امسال ندرم ادا کردم واقعا معحزه شدــ
ب خوبی جهازمو آوردم
ـ باز برا طلاق ک هیچ وقت این آقا طلاقم نمیداد اومد قشنگ ب قاۻی گفت این زنم هست طلاق نمیدم
مثل آب خوردن طلاقم صادر شد
واس طلاق امام حسین رو قسم دادم
ـ واسه مهریه ام ک پارتی بازی کردن بارم امیدم ب امام حسین هست