یه روز وسط یه گردباد نشستم
سرمو بالا گرفتم تا دنیارو ببینم
دنیا..؟؟!!!
دنیا مگر چیزی جز همین گردباد است؟!
سوال ذهنم این بود که دنیا دقیقا چیه؟!!
گاهی درد تمام وجودم را میگرفت
خب دنیای گردبادی من میچرخد
سر گیجه و درد طبیعی است ، پس اشکالی ندارد
میگذرد روزهایم
همینطور سرد ودرد آور ...!!
میدانی آنروزها دلم چه میخواست؟!
روزی برسد که از گردباد پیاده شوم ،از دنیا انصراف بدهم
من عاشق اوجم، اوج بگیرم در خوبی ها
اوج بگیرم در افکارم ،اوج بگیرم در آسمان خیالی آرزوهایم
ولی دراین گردباد که اوج معنایی ندارد
چرا کسی نمی فهمد مرا..؟!
من که بسیار ساده هستم ، می خواهم دنیا را زندگی کنم ....همین ..
امروز دلم یک چای گرم در میانِ سردیِ
دنیایم میخواست
دلم یک دلخوشی میان تمام ناخوشی هایم میخواست
تمام روزهای خاکستری یک دختر میان گردباد چه حاصلی میتواند داشته باشد؟
گردباد را آرام کن
مرا از گردباد پیاده کن
شنیده ام دنیا چیز دیگری است
این من هستم که داخل گردباد گیر کرده ام وگرنه دنیا نور است ،درخشش است...
میخواهم پیاده شوم.....
مرا پیاده کن از این دنیای خاکستری ام...