2777
2789

دخترا من واقعا نمیدونم چیکار کردم که بابام اینطوری می کنه، با اون خواهرم خوبه ولی وقتی که من در کنارش هستم می تونم تنفرش نسبت به خودم رو احساس کنم.

تنها کارش با من فقط دعواست و یه وقتایی به اجبار منو جایی می رسونه.

تموم حرفاش اینه که از ازدواج و بچه دار شدن پشیمونه.

پیش عمه هام میگه پیش مادربزرگم میگه.

با مادر و خواهرم نسبتاً خوبه ولی من مطمئنم که به اندازه‌ی سر سوزن من رو دوست نداره.

همیشه نقطه‌ی مخالف منه، هیچوقت کنار این پدر احساس امنیت و آرامش نکردم.

اونقدر پدر بدی نیست که فکر کنید ولی همین که میدونم پدرم دوستم نداره قلبمو می شکنه.

ولی با این وجود من خیلی دوسش دارم و مدام نگرانشم.

پدرم توجه کردن و محبت بلده ولی هیچوقت به عنوان یک پدر این الطاف رو در حقم نکرده.

من به خاطر همین کمبود محبت و احساس ضعف همیشه تو زندگیم از همون بچگی عاشق حس ترحم دیگران نسبت به خودم بودم. عاشق این بودم که یکی دلش به حال من بسوزه، عاشق این بودم که یکی برای من گریه کنه حتی خوده پدر و مادرم.

امیدوارم خدا این حرفم رو نشنوه ولی وقتایی که مریض میشم احساس خوبی دارم چون یکم توجه جذب می کنم.

شما بگید من با این احساس همیشه بیدار چیکار کنم واقعا دیگه توان ادامه دادن ندارم.💔

 کاش میدونستم آخرین‌ غروبه، شهرمون جنگه خیابونا شلوغه، دستت تو دستم می دویدیم تو کوچه که ازم گرفتنت با یه گلوله...🕊🩶 برای شادی روح خواهران و برادرانم به آسمان با چشمان گریان می خندم.

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



ی سری چیزایی ک گفتی رو منم شدید تجربه کردم

خیلی حس بدیه... همه‌ی اینارو با اشک نوشتم.

نمیدونم چیکار کردم که حقم دوست داشته شدن نیست.

 کاش میدونستم آخرین‌ غروبه، شهرمون جنگه خیابونا شلوغه، دستت تو دستم می دویدیم تو کوچه که ازم گرفتنت با یه گلوله...🕊🩶 برای شادی روح خواهران و برادرانم به آسمان با چشمان گریان می خندم.

خیلی حس بدیه... همه‌ی اینارو با اشک نوشتم.نمیدونم چیکار کردم که حقم دوست داشته شدن نیست.

من دیگ از ی جایی ب بعد دیگه اونا برام مهم نیستن من بهشون محبت میکنم ولی ذره ای توجه اونا برام مهم نیست خداهم همبشه هوامو داشته

برای حاجتی ک در دل دارم یک صلوات مهمانم کن

البته من بابام تا ی سنی اصلااا مهم نمیذاشت از ی سنی ب بعد هی زنگ میزنه پیام میده میرم خونه با محبت حرف میزنه ولی من دیگه بدم میاد خیلییی حس بدتری بهم میده نسبت ب وقتی محل نمیداد

برای حاجتی ک در دل دارم یک صلوات مهمانم کن

بهترین دفاع حملس 

من بابامو ندید میگیرم اصن باهاش حرف نمیزنم خیلی وقتا جوابشو نمیدم شاید در هفته یکی دوبار جواب کوتاه بهش بدم مثلا بپرسه فلان چیز کجاست منم بگم نمیدونم

نگام میکنه سرمو برمیگردونم 

بگیر به کیفت دختر

چرا باید کسی ک جوونیتو میسوزونه بخوایش 

البته من بابام تا ی سنی اصلااا مهم نمیذاشت از ی سنی ب بعد هی زنگ میزنه پیام میده میرم خونه با محبت ح ...

امروز سر میز ناهار ناراحتیم رو عنوان کردم، به جای اینکه بهم بگه نه تو اشتباه فکر کردی من دوستت دارم هیچی نگفت.

مادامی که من با بغض حرف می زدم سکوت و یکی دو بار منکر می شد.

بعدم که از شدت ناراحتی بلند شدم رفتم، کلی داد و بیداد کرد و می گفت ناهار رو کوفتمون کرد و...

یعنی فقط نگران حال بد خودش بود و ناهارش.

 کاش میدونستم آخرین‌ غروبه، شهرمون جنگه خیابونا شلوغه، دستت تو دستم می دویدیم تو کوچه که ازم گرفتنت با یه گلوله...🕊🩶 برای شادی روح خواهران و برادرانم به آسمان با چشمان گریان می خندم.

امروز سر میز ناهار ناراحتیم رو عنوان کردم، به جای اینکه بهم بگه نه تو اشتباه فکر کردی من دوستت دارم ...

واسه تو خیلی شدید تره از مامانت بپرس موقع دنیا اوندنت اتاقی نیفتاده مثلا مادر بزرگت از دنیا بره و اینا خیلی عجیبه

برای حاجتی ک در دل دارم یک صلوات مهمانم کن
بهترین دفاع حملس من بابامو ندید میگیرم اصن باهاش حرف نمیزنم خیلی وقتا جوابشو نمیدم شاید در هفته یکی ...

خب منم دوست دارم فقط یه بار جای این دخترایی باشم که باباشون عاشقانه دوستشون داره هواشون رو داره.

هرچقدرم بگم برام مهم نیست بازم ته دلم میخواد اون چیزی که ندارمو.

 کاش میدونستم آخرین‌ غروبه، شهرمون جنگه خیابونا شلوغه، دستت تو دستم می دویدیم تو کوچه که ازم گرفتنت با یه گلوله...🕊🩶 برای شادی روح خواهران و برادرانم به آسمان با چشمان گریان می خندم.

منم پدر مادرم دوسم ندارن تبعیض شدید قایل شدن

کاری کردن همین لحظه بمیرن هزار تومن بمن نرسه

پول به کنار 

منو خونشون راه نمیدن

خیلی سخته نمیتونم کنار بیام درکت میکنم 

کاش خدا برای زخمهایمان کاری کند

خب منم دوست دارم فقط یه بار جای این دخترایی باشم که باباشون عاشقانه دوستشون داره هواشون رو داره.هرچق ...

منم خیلی دوس داشتم تجربش کنم 

اما قبول کردم  نمیتونم جای این دخترا باشم ، شبا وقتی میرم سرکار بقیه پدرشون میاد دنبالشون من شبیه این بی کسو کارام حتی وقتی سرکارم مدیرم اذیتم کرد یا بهم پیشنهاد بد داد خودم بودمو خودم 

پذیرفتم و قید داشتنشو زدم 

پدر دختر میبینم بغض میکنم اشک تو چشمام حلقه میشه 

اما به معنای واقعی قید پدرمو زدم و اینطوری اعصاب و فکرم راحته 

حالا گاهی احساستم اذیت میکنن ک اونم چن دقیقه اس

ببین یه واقعیتی وجود داره 

اونم این ک یه شخص 

چ میخواد پارتنرت باشه

چ میخواد پدر مادرت باشه

چ رفیقت هرکی 

تو نمیتونی کاری بکنی ک ذهنیت اونا رو عوض کنی ک قطعا دوست داشته باشن 

دست تو نیست این واقعیته کسی ک تو رو بخواد با خوب و بدت میخواد

نمیخوام دلتو بشکونم اما چیزیه ک خودم تجربه اش کردم و ازش عبور کردم فقط بپذیر و ولش کن وقتی دست تو نیست 

بجاش ادمایی ک دوست دارن رو براشون هدیه بگیر باهاشون وقت بگذرون 

عزیزم حق میدم ناراحت باشی شاید داری اشتباه فکر میکنی

مامانمم همین رو میگه ولی می خوام بهت بگم تا حالا شده تو صورت یکی نگاه کنی و نتونه بشی چه حسی نسبت به تو داره؟؟

آدمها ناخودآگاه میفهمن که برای کسی مهمن یا نه.

 کاش میدونستم آخرین‌ غروبه، شهرمون جنگه خیابونا شلوغه، دستت تو دستم می دویدیم تو کوچه که ازم گرفتنت با یه گلوله...🕊🩶 برای شادی روح خواهران و برادرانم به آسمان با چشمان گریان می خندم.

2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792