من یک سال پیش عروسی کردم و تو ساختمون پدر شوهرم اینا هستم اونم همش بالا پلاسه حالا این به من ربط ندارد برای خرید عروسی همممه مراحل اومد حتی وقتی فهمید من میخوام مادرنو ببرم گفته بود خب من نمیام هممممن مراحل اومد رفتم لباس عروس بخرم اومد قبلش گفت من سه ماه برای لباس عروسک گشتم با من اومد همون روز اول تو خیابون قهر کرد سر من داد زد گفت به شوهرم این نمیدونه چی میخواد خدایا دل منو چقد سکوند اخم و تخم کرده بود جواب منو نمیداد شوهر بی عرضه م هیچی بهش نگفن بگه تو خودت اون همه گشتی چرا انقد ذات خرابی هیچی من چو نگفتم هی میگفت این نمیدونه چی میخواد اصلا آبرو ریزی کرد بعد به همسرم گفتم چرا اون روز به خواهرت چیزی نگفتی گفت من خواهرم سختی کشیده تو زندگی نمیخوام دلشو بشکونم گفتم دل من چی پس