ما فامیلیم
اولین بار چون شهر کوچیکه تا ۱ سال نمیتونستیم همو ببینیم
قبلا هم اصلا زیاد نزدیک هم نمیشدیم قبل رابطمون ک بگم صمیمی بودیم
من رفتم خونه عمم ک مجرده مادربزرگم باهاش زندگی میکنه
عمم گفت من سه ساعت کلاس دارم
وقتی به پارتنرم گفتم گفت بیا پشت پنجره رفتم خونشون دقیقا پشت ساختمون عمم اینا بود اومده بود دم در دست تکون داد گفت آماده شو میام دنبالت
به مادربزرگم گفتم میرم بازار یه چیزی بگیرم😅
گفت برو زود بیا
رفتم چند تا کوچه جلوتر ک آشنایی چیزی نبینه شانس گند من وقتی خواستم سوار شم دو تا خانم غریبه هی زل زده بودن به من
همین ک نشستم توی ماشین یکم جلوتر دستشو آورد جلو دستمو محکم گرفت من از ترس اینکه آشنا ببینه صندلی ماشینو تخت کرده بودم😂😐
اونوقت ماشین کامل دودی بود شیشه هاش کسی نمیدید
یهو بوسم کرد گفت آخيش ۲ سال انتظار بلاخره بوست کردم😁
رفتیم بیرون از شهر کسی نبینه
قبلش پاستیل و کلی لواشک و .... برا من گرفت
اونجا خوردیمشون
و برگشتیم و حالا چی شد؟من ساختمون عمم اینا رو گم کردم ۶ تا ساختمون رفتم و برگشتم تا پیدا کردم
مادربزرگم گفت چرا انقدر زود برگشتی😐😂😂
با اینکه من ۲ ساعت رفته بودم
ولی مامانش انقدر زنگ زد میگفت کار دارم بیا کمکم هی میگفت میام باز بعد پنج دقیقه زنگ میزد😂