پسرعمومه و اولین باری که دیدمش یه هفته بعد خواستگاری و رفتیم که بریم خرید عقد .چون قبل شب خواستگاری هرگز ندیده بودمش اولین بار تو مغازه عمه ام دیدمش ۵ دقیقه بدون حرف اوتنم به بهانه خرید عروسک امده بود.و فقط گفت عمو رو سلام برسونید.بعدش شب خواستگاری دیدمش که چون خونه ما شهر بود و خونه اونا و بقیه فامیلمون شهرستان بود ما خونه بابابزرگم بودیم و اوناهم امدن اونجا خواستگاری که یه دفعه ناخودآگاه طبق رسم همیشه خونه بابابزرگم همه دایی و خاله ها عصر بود امدن خونه بابابزرگم و تو مجلس همه بودن😂 من چایی بردم دختر خاله ام شیرینی دختر داییم بشقاب .😂🤦🏻♀️
بعدم که نذاشتن حرف بزنم باهاش 😐💔
قبول کردیم و مارو روز بعد برد شهر خونه خودمون یه هفته تلفنی پیام میدادیم.بعد امد دنبالمون رفتیم شهرستان خرید عقد .که اونجا وقتی رسیدیم خونه خودشون رفتیم . نشسته بودم پیش مامانم گفت بیا اتاقم پیامک داد.
منم رفتم اتاقش رو به روش نشستم بعد رو مچ دستم اول اسم.ش به انگلیسی با حنا زده بودم اول اسمامون یکی هست.بهش نشون دادم اونم دستمو گرفت بوسید .بعد بغلم کرد گفت یه بوس نمیدی به اقاتون یهو خواهر زادش امد تو اتاق گفت دایی بریم خرید دیگه رفتیم تا چند روز بعد عقد کردیم.من ۱۶ سالم بود و اون ۲۵ سالش.۳ سال پیش بود .خیلی سنتی پیش رفت ولی الان خیلی دوستش دارم.و اون که میگه تو همون مغازه نگاه اول عاشقت شدم.خدا وکیلی همون لحظه هم به عمه ام گفت منو انداختی تو دام عاشقی پس خودتم جواب مثبت بگیر برام