چجوری شوهرتون پسندیدتون

آره خوبن

ولی بازم بینشون خوب و بد وجود داره

والله من ک  با مامانم رفته بودم عروسی پسر دخترخاله ام،اونجا ی پسری از طرف عروس پاش شکسته و گچ بسته بود سیخ زوم کرده بود رو من خیلی تابلو بود بعدشم از بس با لنگ شکسته اش رقصید حالم و بهم زد🙄بعدش من تو کوچه علی چپ بسر بردم فایده نداش  دیدم دختر دختر خاله ام اومده پیغوم اورده ک این دل داده و تامام منم رامو مث دخترای خوب کشیدم و رفتم بنده خدا ی لنگه پا تا اخر شام عروسی و خداحافظی منتظرم بوده و بنده فلنگ و بیخبر بسته بودم🙂🙃🙂🤣الان ک فکرش و میکنم ب خودم میگم عجب بلا بودم به دخترخاله ام گفتم بگه نه و تامام بنده خدا خیلی هم پولدار بود و مصر !!!بعد رفتم دانشگاه هم دانشگاهیم گیر داد حالا رقابت ایجاد شده بود بین دوتا از پسرای دانشگاه خودمم باورم نمیشد اخه اون یکی خیلی سنگین رنگین و از خود راضی بود بعد فهمیدم غش کرده بردنش بیمارستان سرم زدنش🤣اخه شوهر کلکبازم دروغکی بش گفته بود ازم ج مثبت گرفته ...البته باز با هم دس ب یقه شدن تو دانشگاه... و دیگه  اقامون خیلی خیلی پیگیر شد ناچار شدم خسته ام کرد بعد دوسال قبول کردم این شد که ازدواج کردیم 😉

اصلا معلوم نمیکنه تو تهران همهمه جور طرز فکر و فرهنگ و آدمی وجود داره

باید خود طرف رو شناخت

ولی کلیت مردم تهران تو بحث ازدواج اینه که رسم و رسوم و فرهنگ خاصی ندارن معمولی ان

بله ممکنه پیش بیاد و زیاد هست اتفاقا 

از اونور محیط های کاری خوب و همکاران خوب هم هستن

شوهر بنده رفته بود شمارمو از دوستم گرفته بود ب بهانه جزوه و درس وقت و بی وقت زنگ می زد منم جواب سر بالا میدادم ب دوستم میگفتم این چی میگه چرا شمارمو دادی بهش بنده خدارو شستم گذاشتم بعد گفتم اقا جان من اهل دوستی نیستم این شد ک اومد با ننه باباش خواستگاری دیگه پیگیر میگم پیگیر میشنوی مامان جانم میگف این دیگه چ موجودیه مثل ادامس (سیریش)چسبیده ول نمیکنه 🤣🤣🤣واقعا میگم خسته ام کرد جواب مثبت دادم نشد من اصلا تصمیم داشتم ترشیده شم خیلی دوس داشتم اما واقعا نشد نذاشتن این دیوونه ها