من بچه ندارم
و همیشه همسایمون بچه اش رو میذاشت پیش من
بچه نداشتنم بخاطر ناباروری نبوده
من و همسرم تصمیم گرفتیم بچه دار نشیم
مخصوصا همسرم چنین اعتقادی داشت
یجورایی خودمو با دختر کوچولوی همسایمون سرگرم میکردم
میبردمش پارک براش چیزی میخریدم یا توی خونه پیش خودم نگهش میداشتم
بچه اش به من و شوهرم میگف مامان و بابا
الان دو هفته اس که ما خونمون رو عوض کردیم
توی این مدت احساس میکنم افسردگی گرفتم
و از طرفی اون بچه هم بشدت دپرس شده
تا بحال چندین بار مامان و باباش اوردنش اینجا پیشم
مادرشوهرم میگه نباید خودتو ب این بچه وابسته میکردی
از طرفی دلم براش تنگ میشه
از طرفی احساس بدی دارم ک وابستش کردم
دارم میمیرم از دوریش
نمیدونم چیکار کنم
مامان و باباش گفتن اگه دوست داشتی هروقت پیشتون باشه ما مشکلی نداریم
ولی آخه تا کی میتونم نگهش دارم
تا ابد ک نمیشه
نمیخوام بچه دچاردوگانگی بشه
ولی متاسفانه شده انگار
😭😭😭
الان که دربارش نوشتم دلم براش داره پر پر میزنه و دارم گریه میکنم