دیشب با شوشوم دعوام شد الان نه حوصله خودمو دارم نه بچه طفلک بچم دیشب هی از خواب پا میشد شیر میخورد باز چند دقیقه بعد از گرسنگی بیدار میشد اخه من دیروز فقط یک ناهار خوردم چون اقا گفته بود غذای نونی میخوام یادش رفته بود نون بگیره شبم که دعوامون شد من وقتی جوش میزنم چیزی میخورم دل درد میشم الانم از صبح میل صبحانه ندارم بچه 8 ماهم این وسط باید بیچاره بشه منو شوشو خیلی اختلاف داشتیم ولی موقعی که اصلا فکرشو نمیکردم حامله شدم نمیدونید چقدر از شوشو بدم میاومد کلی مشاور رفتم تا تونستم باهاش کنار بیام مشاور حتی به شوشو گفت اگه 100 تا زن دیگه هم بودن تا حالا باهات دووم نمیاوردن تازه خیر سرش استاد دانشگاه و همه ارزو داشتن زنش بشن .ولی خدا میدونه هیچی نمیفهمه