بگو اول تعجب کردم ک چرا مامان محمد اومده و بی اینکه من حرفی بزنم گفته از خواستگاری شما ب من چیزی نگین!
الان فهمیدم بنده خدا طرف مقابلش رو میشناخته و میدونسته انقد ازینکه محمد شمارونپذیرفته ناراحت هستین ک بخواین پیش همسر انتخابیش خرابش کنین!
ولی من انقد میشناسمش ک با حرف شما نظرم راجع بهش عوض نمیشه و وارد گذشتش نمیشم
شماهم گذشته و ی خوایتگاری ساده رو فراموش کنین و دنبال ایندتون باشین