لطفا کامل بخونین
قصه اختلاف شوهرم و خانوادم مفصله
دو سه ماه دیگ عروسیمه
گرچه دیگ دلم عروسی گرفتن هم نمیخواد
ویژگی های خودمو شوهرم رو میگم
شوهرم موقعیت اجتماعیش خوبه خانوادش باهام خوبن حمایت میکنن و شوهرم مدیریت زندگی رو بلده ک کسی دخالت نکنه اینا و مثلا یچیزی نیاز داشتع باشم سعی میکنه تهیه کنه کادو اینام میگیره اهل شوخی و خنده وتفریحم هست و اهل پیشرفته
بدیاش اینکه عصبیه زود جوش میاره زودم آروم میشع یکم اهل گیر دادن و ی سری تفکرات سنتی داره مثلا نذاشتع برم گواهینامه بگیرم یا مثلا من چادریم دوس دارم عبا بپوشم نمیذازع و و و (البتع شاغلم و تحصیلاتمم اوکیه و مشکلی نداره )
و بدی دیگش مشاوره نمیاد و اهل قربون صدقع و ی سری رمانتیک بازیا نیست
نمیدونم چیکار کنم
میترسم از همه چی
متاسفانه هیچ حد وسطی نیست شوهرم و بخوام باید قید خانوادم رو بزنم خانوادم رو بخوام قید شوهرم
یعنی شوهرم طلاقم میده
و من آرامشی ک پیش شوهرم دارم پیش هیچکس ندارم و حس میکنم اون بیشتر از همه هوامو داره
البته شوهرم با خواهر برادرم اوکیه و میگه بیان خونمون ازین حرفا اصلا کلید خونه رو بده مشکلی ندارم ولی با پدر مادرم اوکی نیست 🤦🏻♀️
فکرو خیال داره دیوونم میکنه ضربه ای ک خانوادم از رفتن من میخورن اینکه چقدر فامیل حرف بزنن آبروی خانوادم از طرفی نمیخوام طلاق بگیرم دارم دیوونه میشم اگر نرم هم پیش شوهرم میشم ی آدمیک زیر حرفش زده پدرشم ب شوهرم گفته بود ک زنت نمیتونه از خانوادش جدا شه و اینطوری وقتی جدا نشم شوهرم بیشتر و بیشتر کشیده میشه سمت خانوادش🤦🏻♀️😭