۷ سالشه خونه تنها بود اصرار که منم ببر دیگه مجبور شدم زنگ زدم به دوست پسرم که این بچه هم میاد گفت عیبی نداره کلا قرار تغییر دادیم من روفرشی میوه بردم رفتیم پارک جنگلی این دو تا از پنج عصر فوتبال بازی کردن تا ۹ شب به زور از هم جدا کردم بردم خونه دادشمو اولش پرسید این پسره کیه گفتم تو دانشگاه باهمیم دوستمه اومدیم بیرون ولی حالا از اون روز منو کچل کرده دوباره بریم پیش دوستت بریم پارک دوستتم بیاد سر میز ناهارم از دهنش پرید که دوستش اینجوریه خیلی حوش گذشت چیکار کنج دهنشو ببنده قرار نمیتونستم کنسل کنم چون ۱۶۰ کیلومتر دوریم نمیشد حالا الانم اصرار که زنگ بزن حرف بزنم باهاش اون دیوونه دیگه هم از اون طرف میگه هر وقت اومدی بیار داداشتو توپم بیار چیکااارکنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
مامان بابات مشکلی ندارن که دوست پسرداری؟یعنی منطورم اینه داداشت جلوی همه درمورددوست پسرت ۸رف زد عکس ...
نگفتم دوست پسرم اونم نمیدونه این چیزارو فقط گفتم دوستمه اخه خودشم میره پارک با دخترا بازی میکنه نمیدونه که دخترا فقط باید دوست دختر داشته باشن برعکس فکر میکنه هر کی میتونه دوست آدم باشه
آخه وقتی داداشتو میبری وقتی برای آشنایی پیدا میکنین؟یا اینکه باهم وقت بگذرونین؟
یه بار تو یه مجلسی یه گوشه نشسته بودم و حوصلم سررفته بود یه خانم انرژی مثبتی اومد پیشم و بدون مقدمه بهم گفت چه دختر خوشگلی چه صورت قشنگی و رفت اون جمله یه حس مثبت و رنگی رنگی بهم القا کرد که توطول بیست سال زندگیم تاحالا نچشیده بودمش و هنوزم وقتی بهش فکر میکنم قلبم اکلیلی میشه وهمون چند تا کلمه معمولی منو اون شب تبدیل کرد به یه دختر پرانرژی و شاد.از اون شب به بعد تصمیم گرفتم منم همین حس مثبتو به اطرافیانم بدم و خجالت و تکبرو بزارم کنار و هرکسی که در نظرم یه نکته مثبت داشته باشه بهش یادآوری کنم و بگم که چقدر خاصش کرده شاید تونستم منم همین حس نابو بهش بدم😍❤️