من و نامزدم رفتیم شب نشینی خونه پسر عموشوهرم ما تقریبا دوسه شب یبار میریم خونشون اگرم نریم خودشون زنگ میزنن کجاین بیاین شب نشینی بعد اینا دوتا بچه۵ ساله و سه ساله دارن دیشب رفتیم دور دور نامزدم گفت بیا بریم خونشون گفتم حوصله ندارم و اینا گفت که نه زنگ زدن گفتن ساحل(دخترش) سراغتو میگره چند شبه نیومدین بیایین اینجا خلاصه ما رفتیم بعد من با ساحل بازی میکردم رفت لاکاشو اورد زدم به ناخن هاش بعدم اون زد به ناخن من دیدم یباره نامزدم جلو اونا با داد گفت مگه نمیگم از این گ....ها نزن خوشم نمیاد ناگفته نماند قبلا هم چند بار گفته لاک نزن دوست ندارم ولی گوش ندادم گفتم من دوست دارم بعد