تقریبا بیشتر از یکسال پیش یکی از همکارای خانوممون طلاق گرفت. جریان جداییاش هم مفصل بود ولی در مجموع اخلاق خوبی نداره و خصوصیت های ازاردهنده زیادی داره بنظر من و سرکار هر روز با یکی بحثش میشد
.خلاصه چند ماه از جداییش گذشت متوجه شروع روابطیش با یکی از مدیرامون شدیم .بماند که تو این یکسال چقدر زیاد همه رو اذیت کردند و این خانم عملا کار زیادی تو مجموعه انجام نمیده و مدیرمون با بی احترامی و بداخلاقی همه مسئولیتاشو رو دوش این و اون انداخته.هر روز که با یکی به مشکلی کاری میخوره مدیره میاد با داد و بیداد و بداخلاقی حق ادمو میذاره کف دستش.
حالا ک کم کم تونستیم بپذیریم ک این رابطه هست و از اینا دوری کنیم شنیدیم که مدیر داره جدا میشه از همسرش
ی پسر کوچک هم داره من دقیق نمیدونم چند سالشه
.
دروغ چرا من میترسم بیاد این دخترو بگیره .اولا ک شرایط کارمون خیلی سخت میشه دوما دیگه این دختر خدا رو بنده نیست. و ما هم اجباراً باید بهش احترام بذاریم.تو فکرم اگر علنی ازدواج کردن چطور برخورد کنم
این درسته ک مردم هر غلطی خواستن بکنند بعد ما با احترام و خنده به کارشون مشروعیت بدیم و اونا با آبرو بتونن سرشون بالا بگیرن؟