یه خاطره ای ازش یادم افتاد
من الان عقدم
اما وقتی هنوز عروسشون نبودم و با شوهرم ارتباط داشتم
تو روز مادر یادمه یه روز کامل گشتم یه شومیز خیلییی شیک مجلسی برای مادرشوهرم خریدم با حوصله کادوش کردم مرتب گذاشتم ماشین شوهرم گفتم از طرف من بده به مادرجان
اونوقت خواهر شوهرم با خنده گفته بود آخرسنتلاش های یک ترشیده واسه بند کردن خودش به ما😖
حالامن ۲۱ سالم بود اونموقع