یه خاطره ای ازش یادم افتاد
من الان عقدم
اما وقتی هنوز عروسشون نبودم و با شوهرم ارتباط داشتم
تو روز مادر یادمه یه روز کامل گشتم یه شومیز خیلییی شیک مجلسی برای مادرشوهرم خریدم با حوصله کادوش کردم مرتب گذاشتم ماشین شوهرم گفتم از طرف من بده به مادرجان
اونوقت خواهر شوهرم با خنده گفته بود آخرسنتلاش های یک ترشیده واسه بند کردن خودش به ما😖
حالامن ۲۱ سالم بود اونموقع
من جای تو حرصم گرفت ک
چرا ابنجوری تایپ شده :
اخرین تلاش های
مهم نیست که خواهرشوهرت چی گفته
مهم اینه که شوهرت شعور نداشته اومده بتو حرف خواهرشو گفته
بعد کی بهت گفت که اینو گفته؟
میگفتی اره یه ترشیده که خوب بلده چیکار کنه
ولی تو یه ترشیده خنگ بی بخاری
اوسکول پلشت
اه اعصابم خورد شد😐
یا خدا
الان چجوریه رابطت
شوهرت ابله تر از خواهرش بوده که اینو دقیقا به گوشت رسونده
شوهرتم به تو‌گفته بود😐
یعنی دوست بودین که کادو دادی ؟
