بچه ها ببخشید طولانیه من با نوشتن خودمو خالی میکنم الان دو روز این موضوع تو دلمه واسه دوستامم تعریف کردم خالی نشدم دیگه دارم قاطی میکنم
بچه قضیه از این قراره من مادرشوهرم خیلی فضوله ،همون اول تو نطفه خفش کردم که تو کارای من دخالت نکنه،به پسرش هرچی میخواد میتونه بگه یا حالا میتونه دخالت کنه تو رفت و امد،درامد همچی خلاصه
ولی در رابطه با من نه
اقا منو شوهرم ۶ سال دوست بودیم ۶ سالم هست ازدواج کردیم از همون اول بابای من به ازدواج من راضی نبود میگفت من همین یدونه دختر دارم حالا حالا نمیزارم ازدواج کنه ،شوهرم بعد دوسال دوستی اولین بار اومد خواستگاری بابام نداد تا شد ۱۹ سالم خلاصه بابام راضی شد تنها شرطشم این بود حالا که زود ازدواج میکنی زود بچه نیار زندگیتو تلخ نکن تو جوونی دغدغهاتو زیاد نکن اینو هم به من گغت هم شوهرم ماهم اوکی قبول کردیم
ما عقد کردیم بعد ۶ ماه عروسی گرفتیم
تو اون ۶ ماه من باردار شدم یبار انداختیم (فقط منو شوهرم و یکی از دوستام میدونستیم حتی به ملمانم نگفتم)
حالا از همون اول مادرشوهرم گیر میداد بچه بیارین من ،بچه تنها پسرمو ببینم اووووووووو کلی حرفای این مدلی یبار گفتم آرش به مادرت بگو دیگخ بچه بچه نکنه (از مادرشوهرم خوشم نمیاد ولی بی احترامی نمیکنم بهش چون برای شوهرم خیلی عزیزه)
خلاصه ارش به مامانش میگه ،مادر دیگه پیش من چیزی نمیگه
بماند که حتی تو رابطه جن...سی ماهم دخالت میکنه(من ۶ ماه لیپو کرده بودم نمیتونستم سک......س داشته باشم با شوهرم که بحث میکردیم خواهرشوهرم شنید همچیو کف دست مادرش گذاشت ،منم اون تایم عصابم به هم ریخته بودم با دوستام دخترونه رفتیم سفر ،،،اوووووو چه حرفایی که ارش اون روز به من نزد ،رفته بود خونه مامانش مادره پرش کرده بود ،برای اولین بار گفت من ازت سرد شدم حتما باید بچه بیاریم(باید)
کلی جنگ دعوا که من بچه میخوام سنم رفت بالا همه همکارام بچه دارن منم میخوام ،منم بهش گفتم مگه ما حرف نزدیم من ۳۰ سالم شه حداقل بعد ،،،بعد من تازه لیپو کردم اصلا نمیشه
خلاصه من برگشتم حرف زدیم ارش دوباره اوکی شد
الان دیدم پری روز تو دورهمی دختر خاله شوهرم (۱۷ سالشه) بهم میگه تارا چرا بچه نمیاری،گفتم فعلا شرایط ندارم،سنمم کمه
من ۲۵ ام شوهرم ۳۱
گفت تو رو خدا یچیزی بهت میگم به خاله نگو گفتم بگو ،برگشته میگه خاله داشت با مامان حرف میرد میگفت فکر کنم تارا ایراد داره بچه دار نمیشه آرشم انقدر دوسش داره،داره باهاش میسازه (حالا مادرشوهرم با این خواهرش اصلا خوب نیست وقتی به این گفت یعنی همه میدونن این اخرین نفر بود داشت اطلاع میداد بهش)
یعنی اون لحظه من داغ کردم نمیدونستم چی بگم ،هنوز به شوهرمم نگفتم دلم نمیخواد دعوا بشه اون روی خودمو نشون بدم چون دیگه پرده های بینمون پاره میشه
۶ سالللل این زن خون منو تو شیشه کرد بچه بچه بچه (یعنی اگه به بابام بگم ابرو براش نمیذاره،حیف واقعا حیف نمیخوام ناراحتی بین شوهرم و خانوادم باشه