محل کار شوهرم شده خانه فساد داره زندگیمو از دستم درمیاره

خیلی خوشحال بودم که همسرم ترک کرد زندگیمون خوب شد اخلاقش خوب شد چسبید به زندگی مصرفش تریاک و شیره بوده و ما مدت ها بخاطر تنبلی تخمدان من دنبال درمان بودیم آخر بعد از سالها باردار شدم خدا بهمون پسر داد . ولی آخرای بارداری من حس کردم رنگ و روش داره بد میشه 
بداخلاق و بیخیال میشه تا زیر زبونش رو کشیدم گفت کسی اومده جلوش تو کارگاه مصرف کرده اینم با اینکه سریع اونجا رو ترک کرده ولی وسوسه شده و مجدد معتاد شده میگه کارگر برادرشوهرم هر روز میومده اونجا مواد میزده و بوش اینو وسوسه کرده چون اونجا مشترکه نمیتونه بگه فلانی رو بیار یا نیار یجورایی اونجا کاروانسرا شده که هرکسی از اول اومده و دیگه جمع شدنی نیست مگر اینکه فقط و فقط فروش بره مغازه بزنن اونجا یه جای پرت و بزرگ هست که توش قتل هم کنی کسی نمیفهمه ولی مغازه خیلی فرق داره مشتری میاد میره لب خیابونه نمیشه خیلی کارارو کرد

خلاصه دوباره با بدبختی ترک کرد منم بخاطر بچم مدارا کردم این دفه بعد از ترک اخلاقش افتضاح شده تا میگی تو بد جوابمو میده ولی بخاطر بچم چیزی نمیگفتم ولی خورد میشم
چند روز پیش خونریزی شدی با دفع لخته ای بزرگ و درد های شکمی وحشتناک داشتم‌جوری که نمیتونستم از جام پاشم اصرار کردم منو ببره کارگاه چون بغل گرفتن بچم غیرممکن بود برام بیمارستان و دکتر هم قبلش رفتم یکی میگفت حامله بودی سقط کردی یکی میگفت از بارداری قبلیت جفت مونده داخل و... خلاصه با اصرار خودم با بچم رفتیم خونه ی توی کارگاه 
شوهرم میگفت خیلی وقته نه داماداشون رو میذارن بیان نه خواهراشو نه هیچکس بجز شوهرم و داداشش و دوست داداشش اونجا نمیره من قبلا شسته بودم فرش و بالش پتو های اونجا رو یه مدت حس میکردم بوی گند گرفتن شوهرم آدم تمیزیه حس میکردم کسی میره اونجا.

پامو که داخل گذاشتم یهو داخل خونه دیدم یه کاغذ رژ لبی انگار بوس کنی دوتا بوس رو کاغذ با رژ لب بود خواهر شوهرام و جاریام معمولا ارایش نمیکنن از شوهرم پرسیدم این چیه گفت نمیدونم منم زنگ زدم به خواهرشوهرا و جاریا گفتم تازگیا اینجا بودید گفتن نه خلاصه زدم به داد و بیداد که دوربینا رو چک کن ببینم کی اومده 
شوهرم میگفت نمیشه چون دوریبنا تو طبقه پایین بود و اونجا دوست برادرشوهرم و یه کارگر نشسته بود میگفت چک نمیکنم

اونجا برای برادرش هم هست نمیشه بگه نیان