دوس پسرم کلا یه سال اینا گفت من نمیتونم بیام جلو به فکر ایندت باش ولی بیرون هم میرفتیم گاهی ولی بحث ازدواج که میکردیم میگفت من که بهت گفتم نمیتونم بیام
تا اینکه کلا آخر ا ماه به ماه میدیدمش ، قبلنا زنک میزدم ولی سه ماه آخر تا اون نمیزد من نمیزدم اصلا کاری به کارش نداشتم
تا اینکه یه ماه بود ازش خبری نداشتم بار آخر هم من به گوشیش دست زده بودم عصبانی شد که مگه نگفتیم تمومه چرا گوشی منو چک کردی، من به گوشی تو دست نمیزنم که اگه ببینم با کسی حرف هم میزنی نبینم اعصابم خورد نشه توام نزن
بعد اون هم یک ماه بی خبری
بعد من تو اون یک ماه پیشنهاد یکی رو قبول کردم اومد گفت تو به من خیانت کردی کلی تحقیر فحش حتی سیلی هم خوردم ازش
خلاصه بعد از کشمکش فراوان و اصراری اون، قضیه خاستکار رو به هم زدم برگشتم با دوس پسرم
اون اوایل میخواست ببیاد خاستگاری. یه مدت که گذشت باز هی میگفت تو دل منو شکستی خیانت کردی و.... اخر سر گفتم میای خاستگاری یا نه. گفت نه دلم ازت صاف نیست من نمیام منم گفتم اوکی. حتی گفت خوب شد ازدواج نکردم باهات. اینبار کتبا براش نوشتم تمام و ارزوی موفقیت کردم و اومدم اولین خاستکارم رو قبول کردم (کلا فاصله بین کات و خاستکار یک هفته بود )
بعد از یک هفته پشمیون شده اومده میگه میام خاستگاری، منم گفتم من خاستکار قبول کردم و نمیتونم . اونم باز بهم گفت کصافط با من بازی کردی عوضی هستی فلانی
بابا من نمیدونم الان کصافطم عوضیم چیم؟؟؟؟ تقصیر کیه به نظرتون؟