خیلی حالم بده خیلی
پروا هستم ۲۳ ساله الان تهران زندگی میکنم من و همسرم شهریار توی بیمارستان شاغل هسیم و برادرم کاوه ۱ و نیم هستش که ازدواج کرده پدرم بخاطر یه حادثه الان معلول هستن و باید یکی میبود که از پدرم پرستاری کنه ولی من و همسرم بخاطر مشغله زیاد نمیتونیم و برادرم اصرار داشت از پدرم مواظبت کنه همسرش آیسان اوایل بخاطر داداشم قبول کرد خودش خانه داره امروز دعوت بودیم خونشون شنیدم داشت به دوستش تلفنی میگفت میخوام آب پاکی رو بریزم رو دست کاوه پدرش بفرسته سالمندان یا پیش اون خواهره... شب کلا دارم گریه میکنم همسرم شیفته الان بگید چیکار کنم😭😭
