سلام...خانما قصه زندگی من مفصله ...من میخوام از همسرم جدابشم...به یه جایی رسیدم که دیگه هیچچچچچچچچ حسی بهش ندارم تاپیک های قبلی م فراوون در موردش گفتم ...
فقط اینو بدونین حق دارم ولی عذاب وجدان دارم خیلی آزارم داد ولی عوض شده خوب شده اما من دیگه هیچ حسی ندارم براهمین عذاب وجدان دارم...
الان قراره چندوقت دیگه از ایران بریم...
مشکل من اینه که ایشون ب امید و انگیزه من میخواد بیاد البته ک خودش نمیخواد اینجا بمونه ولی میگه تو زبان بخون من زبان حالیم نیست...چند باری سربسته بهش گفتم میخوام جداشم اگه رفتیم جدی نگرفت.
حالا اگه انشالله رفتیم و من بخوام جداشم بچه هارو هم مطمئنم بهم میده، نامردی نیس توی دیار غربت ولش کنم؟🥺🥺🥺😥دوسش دارم ولی دیگه نمیخوامش من خیلیا رو دوس دارم ولی حاضر نیستم یک ساعت باهاشون باشم..
چیکار کنم این حس از بین بره عذاب وجدان نداشته باشم...
چجوری میتونم ولش کنم اونم بدون اینکه زبان بلد باشه چندین بار بهش گفتم بخون ولی واقعا استعداد نداره...
بمونم همینجا جدابشم بعد با بچه ها برم؟؟؟بازم سخته از بچه ها جداش کنم😥🥺
جای من بودین(خدای نکرده) چیکار می کردین؟