درود
وقت تون بخیر و نیکی
همیشه دوست داشتم از بزرگترین مشکل زندگی ام و تجاربم دراین رابطه اینجا تاپیکی داشته باشم به امید اینکه به کسی کمکی کرده باشم چون بسیار دیدم خانم هایی که مثل من درگیر این مشکل هستن.
قبل از هرچیزی بگم میخوام کامل توضیح بدم و خب ممکنه تاپیک طولانی بشه پس پیشاپیش اگر منتظر موندید ، متاسفم.
صحبت های امروزم همه حاصل تجربه ی چندسال زندگی ام هست و در یک شب و یک روز بدست نیومده و سالها طول کشیده ، دراین راه سختم تراپیست هم کنارم بودن و خیلی کمکم کردن ولی خب اکثر راه های ایشون به بن بست ختم میشد چون ایشون شناخت کامل و دقیق رو از همسرم نداشتن و من درنهایت به این نتیجه رسیدم که هیچکسی بهتر از خودم نمیتونه مشکلم رو حل کنه.
من نزدیک 6ساله با مردی زندگی میکنم که قبل از ازدواج همه میگفتن خسیس هست .
وقتی اومد خاستگاری رک و راست گفت من آینده نگر هستم و اهل ولخرجی نیستم .
این ویژگی برام واقعا سخت بود چون در منزل پدری مشکل مالی نبود و اصلا درکی از خساست نداشتم و پدرم خیلی دست و دلباز بود هرچند قصه ی ازدواج ما مفصل و از حوصله ی این تایپ به دوره شرحش ، اما همین قدر بگم من مخالف ازدواج بودم و تحت شرایطی ازدواج کردیم و خب همسرم رو دوست نداشتم اما بعد از ازدواج علاقمند شدم و دلیل تحمل خساست بی اندازهی همسرم همین عشق بود.
و خب همسرمم سواستفاده میکرد از علاقه ی من و به راه نادرست خودش ادامه میداد.
میخوام چند تا مثال از شخصیت همسرم بگم تا بیشتر متوجه عمق ماجرا بشید .
وقتی میخواستیم عقدمون رو داخل محضر ثبت کنیم( ما داخل خونه عقد شدیم و بعد از عقد بدنبال ثبت ازدواج بودیم )
چون چندماه از عقدو ازمایش ها گذشته بود محضر قبول نکرد و گفت دوباره باید ازمایش بدید .