یعنی تا روز قحطی بود یک نفر نبود ک پیشنهاد بده الان ی پسره من رو دیده خیلی خوشش اومده
داستان از این قراره ک مغازه داییم بودم بستنی بخورم یهو این میاد پارک میکنه زل میزنه تو تخم چشم من بعد مثل اینکه باباش رو میاره من رو نشون میده باباش هم میره از داییم میپرسه این دختره کیه
سنش هم ۲۹ ایناعه
تراشکاری باباش کار میکنه دو تا پسرن ماشینش هم ماکسیماعه
اینا ب کنار من ۲۲ سالمه اصلا دوس ندارم الان تو این سن ازدواج کنم
دلم میخام الان بچگی کنم نه اینکه دست و بالم بسته بشه
مگ اینکه یکی باشه ب دلم بشینه این پسره اصن اون روز ک منو دیده زل زده بود تو تخم چشمم ریش هم داشت این هوا تیپش هم امروزس نبود
حالا اینا ب کنار من دانشگاه میرم و الان چند وقته با یکی از هم دانشگاهیام تو رابطه ام جوری ک هیچ پسری تا حالا انقدر خوب و مودب نبوده
یعنی اخلاقش واقعا خوب بوده خیلی ب دلم نشسته و دوسش دارم ولی خب سنش کمه همسنیم و شرایط ازدواج رو قطعا الان نداره خودش هم گفت ک الان نداره منم انتظاری الان ندارم چون تازه اشنا شدیم
مامانم و خواهرم ولی یکجور رفتار میکنن ک دیگ اگ مثه این شرایط بزات پیش نیاد چی فلان بیسار
دیگ دارم رد میدم خودشون میدونن من ازدواج سنتی دوس ندارم الان پنج ساله دارم میگم