چند روزه یاد زمانی ک تو بیمارستان روان کار میکنم افتادم حسابی دلم گرفت الان بنا ب دلایلی دیگه نمیرم سرکار یاد خاطرات خوب و تلخ شیرین غمگین افتادم واقعا بیمارستان روان دنیاش با دنیای بیرون فرق داره تادلتون بخاد سوژه های مختلف میبینین که بعضی اوقات خودم فک میکردم ادم چقد راحت بهم میریزه افسرده میشه گوشه گیر وروان پریش اگه دوس داشته باشین خاطراتمو بگم موردهای زیادی بودن خیانت عشق فوبیا توهم قتل و.... در مورد کدوم حرف بزنیم اگه کسی هست ک اونم خاطره داره بگه
حال من حال اسیریست که به هنگام فرار یادش افتاد کسی منتظرش نیست...... نرفت😔😔
یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.
دختر خاله من افسردگي كرفت بعد از نامزدش كه جدا شد دوروز بيمارستان رواني بستري بود حالشم خوب بود خيلي ...
بله ما مریضی داشتیم نوار بهداشتی میخورد یا مریض هایی که پر خور بودن یا خیلی احساسی که اقایی که غذا رو میاوردن حتی عاشقش میشدن واسه همین تو یه اتاق جمع میشدن یا پاهاشون بسته میشد
حال من حال اسیریست که به هنگام فرار یادش افتاد کسی منتظرش نیست...... نرفت😔😔
بچه ها من همه خاطراتم بیشتر مربوط ب خانوماس چون مریض روان احساسیه کسی از اقایون تو بخش خانوما نمیاد و کسی از خانوما تو بخش اقا نمیره مگر در صورت لزوم یعنی بیمار خانوم پرستار اقا نداره و بالعکس البته همکارا اقا سوژه های جالبو میگفتن بعضی وقتا
حال من حال اسیریست که به هنگام فرار یادش افتاد کسی منتظرش نیست...... نرفت😔😔
استارتر 4بار پست گذاشتم لطفا داستان دوجنسه هارو تعریف کنید😕😐
در زندگی یاد گرفتم:با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند.از حسود دوری کنم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز از من بیزار خواهد بود.وتنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم.